اگر نامهربان بودیم و رفتیم صفحه 67

صفحه 67

بچه‌های خواب‌آلود

آخرین روزهای دوره‌ی آموزشی را می‌گذراندیم. همه با هم دوست و صمیمی شده بودیم. با بچه‌های ترک و لر و بلوچ انس گرفته بودیم و نمی‌توانستیم از همدیگر جدا شویم. وقتی یادمان می‌آمد که روزی باید از همدیگر جدا شویم، دلمان سخت می‌گرفت. بهترین روزهای زندگی را در آن مقر گذرانده بودیم. می‌دانستیم دیگر از این روزهای خوب و باصفا نخواهیم داشت. می‌دانستیم که بیشتر این دوستان روزی شهید می‌شوند و به بهشت خواهند رفت. وقت را غنیمت شمرده و آدرس‌هایمان را به همدیگر می‌دادیم و عکس یادگاری می‌گرفتیم. کار با بلدوزر و لودر برایمان مثل آب خوردن آسان شده بود. در شب تاریک و ظلمات، به راحتی خاکریز و سنگر می‌زدیم و روی جاده‌ها را صاف می‌کردیم. معاون مقر را مانند برادر خود، دوست

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه