- مقدمه 1
- میخواهم بروم یه جایی 3
- بچهها را نمیبرند 6
- برو بچه 8
- بقچهی لباس 14
- سنگرسازان بیسنگر 18
- چشم آبی 21
- مثل مردهها 23
- آقای شهبازی 27
- پسرهی خل 29
- جنگ جهانی سوم 32
- غلامعلی مرا زد 35
- بهترین بنا 37
- لودر اکبر 40
- دوربین بهنام 43
- خوابی خوش 49
- مسؤولان یخ کرده 52
- ترنم باران 55
- ناقلا مبارک مبارک 59
- کاشکی باز هم بیایند 63
- بچههای خوابآلود 67
- مشق شب 72
- روز خداحافظی 77
- تا تیرون راهی نیست 81
- اگر نامهربان بودیم و رفتیم 83
- ماشین دو طبقه 87
- دهاتیها! نه 93
- مرغ از قفس پرید 96
- شبی به یاد ماندنی 99
- فوق ابتدایی 103
مشق شب
سرما سنگ را میترکاند. باد لای بوتهها میپیچید و هوهو میکرد. هر کدام اسلحه «ام یک» روی کولمان انداخته بودیم. مثل پارتیزانهای جنگ جهانی بیابانها و تپههای خاکی را پشت سر میگذاشتیم، تا به وسط یک دره رسیدیم. در راه معاون مقر گفت: «کسی حق حرف زدن ندارد! اگر صدایی آمد، یا گلولهای منفجر شد، کسی تکان نمیخورد! تا ما دستور دهیم! اگر کسی بدون اجازه کاری انجام دهد، سخت تنبیه میشود!»
صدای گوش خراش بلدوزرها و لودرها میان دره پیچیده بود. در یک صف کنار هم نشسته بودیم و منتظر فرمان بودیم. پاهایمان یخ کرده بود و دندانهایمان به هم میخورد. مسؤولان آموزشی دور و بر دستگاهها پرسه میزدند و رانندهها را راهنمایی میکردند. لودرها گرد و غبار به راه انداخته