اگر نامهربان بودیم و رفتیم صفحه 77

صفحه 77

روز خداحافظی‌

دو ماه آموزشی را پشت سر گذاشته بودیم و حالا برای خودمان مردی شده بودم؛مرد جنگ و جهاد هم می‌توانستیم رانندگی کنیم و هم تیراندازی؛ ولی کمی کوچولو و فسقلی بودیم.

فضای مقر شلوغ بود و بیشتر بچه‌ها دور و بر مسؤولان بودند. آقای خلج از همه جلوتر ایستاده بود. معاون خوش اخلاق شده بود و دیگر با لودر سواری‌اش پز نمی‌داد و نمی‌گفت: «برادر به صف! جغله‌ها آخر صف! سریع برادر! کی بود خندید! از صف بیرون! بیرون! دست‌ها پشت سر! پنجاه تا کلاغ پر!»

نگاهی به مقر و دور و برم کردم و نگاهی هم به لودرها و بلدوزها و بلدوزری که دو ماه باهاش کار کردم. آرام، جوری که کسی نبیند، برایش دست

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه