اگر نامهربان بودیم و رفتیم صفحه 83

صفحه 83

اگر نامهربان بودیم و رفتیم

رسیده بودیم لب آسفالت. راننده نگاهی به دو طرف آسفالت کرد و نیمچه فرمانی داد. مینی‌بوس را کشاند روی آسفالت و بادی به غبغب انداخت. سبیلش را تابی داد و گفت: «برای سلامتی آقای راننده و مسافرین محترم، همه با هم یک صلوات محمدی پسند بفرستید.» اخمش را انداخت بالا و از توی آینه نگاه معنی داری به بچه‌ها کرد. بچه‌ها در حالی که نوشته‌ی روی تابلوهای سر جاده خاکی را نگاه می کردند و دست تکان می‌دادند، صلوات بلندی فرستادند و با همدیگر گفتند: «خداحافظ مقر سنگرسازان بی‌سنگر! اگر بار گران بودیم و رفتیم! اگر نامهربان بودیم و رفتیم.» هر کسی برای خودش چیزی را می‌گفت و می‌خندید. فکر می‌کردم از مقر تا تهران نیم ساعتی بیشتر نیست. با خوشحالی نگاهی به راننده کردم و با لهجه‌ی نجف‌آبادی پرسیدم:

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه