320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 127

صفحه 127

142- آنجا را بشکافید

عمر مردی را به یکی از شهرستانهای شام فرستاد و آن جا را فتح کرد ، و مردمش مسلمان شدند و مسجدی برای آنها ساخت و خراب شد ، و باز ساخت خراب شد ، و باز برای بار سوم ساخت خراب شد ، مطلب را برای عمر نوشت ، عمر چون نامه را خواند از اصحاب پیغمبر ( ص ) پرسید : شما راجع به این موضوع اطلاعی دارید ؟

گفتند : نه ، فرستاد و از علی ( ع ) پرسید : حضرت فرمود : این جا پیغمبری بوده که قومش او را کشته اند ، و در این مسجد او را دفن کرده اند و او به خون خود آلوده است ،

به رفیقت بنویس : آن جا را بشکافد و او را تر و تازه خواهد یافت ، پس بر او نماز بخواند ، و در فلان جا دفنش کند و آن گاه مسجد را بنا کند که سرپا می ایستد و چنین کرد و مسجد را ساخت و خراب نشد . ( 161 )

143- ادعای دوستی با علی ( ع )

امیرالمؤ منین ( ع ) به مردی از خوارج که ادعای دوستی او را کرد ، فرمود : دروغ گفتی ، به خدا قسم تو را می بینم که به گمراهی کشته شده ای ، و اسب های عرب صورتت را لگد کرده ، و قبیله ات تو را نمی شناسد ( حضرت باقر ( ع ) فرمود : پس طولی نکشید که اهل نهروان بر آن جناب خروج کردند و آن مرد هم خروج کرد و کشته شد . ( 162 )

144 - آشکار نمودن مال مخفی

از سلمان فارسی روایت شده که گفت : به علی ( ع ) خبر رسید که : عمر شیعیان او را به بدی یاد می کند ، او را در یکی از باغهای مدینه دید ، و کمانی در دستش بود و فرمود : ای عمر به من خبر رسیده که تو شیعیان مرا به بدی یاد می کنی .

گفت : آرام باش و کاری که قدرت نداری نکن .

فرمود : تو ( با این که جسارت می کنی هنوز ) اینجایی ؟ و کمان را بر زمین انداخت ، و ناگاه اژدهایی مانند شتر شد که دهان باز کرده و به جانب عمر رفت تا او را ببلعد ، عمر فریاد زد : الله الله ای ابوالحسن دیگر به این عمل برنمی گردم و بنا به التماس کردن نمود ، حضرت دست به اژدها زد و کمان به حالت اول برگشت ، و عمر وحشتناک به خانه رفت ، سلمان گفت : چون شب شد علی ( ع ) مرا خواند و فرمود : نزد عمر برو که مالی از طرف

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه