320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 138

صفحه 138

داوود عطار می گوید : مردی گفت : یکی از یاران علی ( ع ) به من گفت :

بیا باهم برویم و به امیرالمؤ منین ( ع ) سلام کنیم . خوشم نیامد ، ولی رفتیم تا به او سلام نمودیم . حضرت تازیانه را بلند کرد و به

پایم زد . پس مضطرب شدم ، فرمود : ( دور شو ، دور شو ، تو با اکراه به اینجا آمده ای نه با رضایت دل . تو میسره هستی ) .

وقتی که رفت به او گفتند : امیرالمؤ منین با تو کاری کرد که با هیچ کسی نکرده بود .

گفت : من غلام خانواده فلان بودم و اسم من میسره بود ، از آنها جدا شدم و ادعا کردم که من آن نیستم ، ولی علی ( ع ) مرا به اسم خودم صدا کرد . ( 181 )

160- خبر علی ( ع ) از غیب

عایشه گفت : مردی را که دشمن سرسخت علی ( ع ) باشد برای من پیدا کنید تا نزد او بفرستم ، چنین مردی را آوردند و چون در برابر او ایستاد سرش را به جانب آن مرد بلند کرد و گفت : دشمنی تو با این مرد به چه پایه رسیده ؟

( راوی ) گوید : به او گفت : بسیار از خدای خود طلب می کنم و آرزو دارم که او با اصحابش زیر چنگال من باشند ، و با شمشیر ضربتی ( بر سر آنان ) بزنم و خون از شمشیر بچکد .

عایشه گفت : تو شایسته این کار هستی ، این نامه مرا ببر به او بده چه در حال سفر و حرکت باشد ، چه اقامت کرده باشد ، و آگاه باش که اگر او را در حال حرکت بینی خواهی دید که بر استر پیغمبر ( ص ) سوار است ، و کمان او را به شاخه انداخته ، و تیردانش را به قربوس زینش آویخته ، و

اصحابش مانند مرغان صف کشیده پشت سرش هستند .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه