320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 143

صفحه 143

در مسجد کوفه آمدم نشسته بودم امیرالمؤ منین به منبر خطبه خواند تب و لرز من شروع شد ولی خودم را گرفتم ، حضرت از خطبه فارغ و بعد هم نماز جمعه ، و بعد هم از نماز علی فرستاد دنبالم ، رفتم توی خانه اش فرمود : رمیله چه بود ، وقتی من روی منبر بودم تو چه عارضت شد که در خودت می پیچیدی ؟

گفتم : من مدتی تب و لرز داشتم ، امروز تبم کم شد آمدم مسجد موقعی که شما خطبه می خواندید تب و لرز آمد حاصل فرمایش امیرالمؤ منین : این تب و لرز از تو به من هم سرایت کرد ، عرض کرد : آنهایی که در مسجدند این طور است یا افراد خارج هم همین طور است ؟

فرمود : در شرق و غرب عالم هر یک از شیعیان ما اگر مبتلا بشوند به ما اثر می کند . ( 190 )

165- یافتن بار یهودی

حیوانات یک یهودی با بار در راه گم شدند ، برای شکایت حال نزد علی ( ع ) آمد ، حضرت ابتدا از حاجت او خبر دادند ، سپس با او به جایی که حیوان ها گم شده بودند رفتند ، و کلامی فرمودند ،

حیوانات با بار پیدا شدند و یهودی مسلمان شد . ( 191 )

166- رهنمود امام ( ع ) به خدّاش

طلحه و زبیر مردمی را که از قبیله ( عبدالقیس ) بود به نام خدّاش ، نزد امیرالمؤ منین ( ع ) فرستادند و به او گفتند : تو را به سوی کسی می فرستیم که مدت هاست او و خاندانش را به سحر می شناسیم ، وقتی نزدش رفتی از خوردنی و آشامیدنی او مخور ، و از وسایل شستشو و عطر او استفاده مکن و با او خلوت نکن ، هنگامی که او را دیدی آیه سحر را بخوان و از خدعه او به خدا پناه ببر ، و بعد پیغام خویش را ذکر کردند .

خداش خدمت امام آمد و سفارش های آنان را عمل کرد ، امام دید او آیه سحر می خواند ، خندید و فرمود : ای عبدالقیس ! اینجا بیا .

عرض کرد : جا وسیع است می خواهم پیغامی به شما برسانم .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه