320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 180

صفحه 180

در کتاب جامع المعجزات رضا قائمی نقل شده : روزی از روزها امیر مؤ منان علی ( ع ) در مسجد کوفه نشسته بود ، مردی از اهل کوفه به خدمت آن حضرت رسیده و بعد از سلام عرض کرد : من شما را دوست دارم .

امام ( ع ) فرمودند : با زبان یا قلب و زبان ؟

جواب داد : با قلب و زبان شما را دوست دارم .

حضرت فرمودند : انشاالله به تو نشان خواهم داد که چه کسی مرا با دل و زبان دوست دارد .

امام ( ع ) فرمودند : برخیز با من بیا . از کوفه بیرون رفتند ، حضرت فرمودند : چشمت را روی هم بگذار ، آن مرد چشمانش را روی هم گذاشت و سه قدم برداشت .

حضرت فرمودند : چشمت

را باز کن ، چشمش را باز کرد . خودش را در شهری بزرگ دید که مردم آن بعضی مسلمان و برخی کافر بودند ، امام فرمودند : با من بیا تا دوست قلبی و زبانی را به تو معرفی کنم ، رفتند تا به دکان قصابی رسیدند ، امام درهمی به آن مرد داده و فرمودند : از این قصاب گوشت خریداری کن .

مرد کوفی درهم را گرفت و به سوی قصاب رفت و گفت : این درهم را بگیر و به گوشت بده ، قصاب او را غریب دیده ، لذا از او پرسید : اهل کجایی ؟

گفت : اهل کوفه هستم .

قصاب گفت : تو از شهر مولای من علی بن ابی طالب هستی ؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه