320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 182

صفحه 182

امام فرمودند : تا بچه ها نیایند غذا نمی خوریم !

قصاب گفت : ای برادر غذا بخورید ، بچه ها جای دیگری رفته اند !

امام فرمودند : ما غذا نمی خوریم تا آنها بیایند . هر چه قصاب اصرار به غذا خوردن کرد ، امام قبول نکردند تا این که فرمودند : آیا مرا نمی شناسی ؟ من مولای تو علی بن ابی طالب هستم .

قصاب گفت : ای مولای من فرزندان ، مال و همسرم فدای تو باد !

سپس نزد همسرش رفت ، زن گفت : بچه هایم کو ؟ قصاب گفت : خاموش باش که به خاطر محبت مولایم ذبح شدند ، همسرش گریان شد . قصاب گفت : ساکت باش که مهمان مهربان کودکانمان را زنده خواهد کرد .

زن گفت : چه طور زنده می کند ؟ !

قصاب گفت : این مهمان امیر مؤ منان است .

همسر قصاب با شنیدن این کلمات خودش را روی قدم های امام انداخت . امام فرمودند : ناراحت نباش ! الآن به اذن خدا فرزندانت را زنده می کنم !

امام به قصاب فرمودند : نعش طفلانت را بیاور ، قصاب نعش کودکان را آورد ، امام برخاست دو رکعت نماز به جای آورد و

دعا کرد . مرد کوفی می گوید : دیدم آن دو طفل نشستند و گفتند : ( لبیک ، لبیک ، یا مولانا یا اباالحسن ) و بر قدم های آن حضرت افتادند و دست و پای آن بزرگوار را بوسیدند ، قصاب و همسرش بسیار مسرور شدند .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه