320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 187

صفحه 187

انا الخضر و انا من شیعه علی بن ابیطالب :

( من خضر هستم ، من شیعه علی ( ع ) می باشم ) . ( 256 )

220 - مشاهدات در عالم مردن

یکی از اعاظم اهل نجف اشرف نقل فرمود که ما از نجف اشرف عیال اختیار کردیم و سپس در فصل تابستان برای زیارت و ملاقات ارحام عازم ایران شدیم و پس از زیارت ثامن الائمه ( ع ) عازم وطن که شهری است در نزدیکی های مشهد گردیدیم .

آب و هوای آن جا به عیال ما نساخت و مریض شد و روز به روز مرضش شدت کرد و هر چه معالجه کردیم سودمند نیفتاد و مشرف به مرگ شد و من در بالین او بودم ، و بسیار پریشان شدم و دیدم عیال من در این لحظه فوت می کند و من باید تنها به نجف برگردم و در پیش پدر و مادرش خجل و شرمنده گردم و آنها بگویند : دختر نوعروس ما را برد و در آن جا دفن کرد و خودش برگشت .

حال اضطراب و تشویش عجیبی در من پیدا شد ، فورا آمدم در اطاق مجاور ایستادم و دو رکعت نماز خواندم و توسل به حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پیدا کردم و عرض کردم : یا ولی الله زن مرا شفا دهید که این امر از دست شما ساخته است . و با نهایت تضرع

و التجا متوسل شدم .

سپس به اطاق عیالم آمدم دیدم نشسته و مشغول گریه کردن است . تا چشمش به من افتاد گفت : چرا مانع شدی ، چرا نگذاشتی ؟ من نفهمیدم چه می گوید و تصور کردم که حالش سخت است .

بعد که قدری به او آب دادیم و غذا به دهانش گذاردیم قضیه خود را برای من نقل کرد و گفت عزراییل برای قبض روح من با لباس سفید آمد و بسیار متجمل و زیبا و آراسته بود ، به من لبخندی زده و گفت : حاضر به آمدن هستی ؟ گفتم : آری .

بعدا امیرالمؤ منین ( ع ) تشریف آوردند و با من بسیار ملاطفت و مهربانی کردند و به من گفتند : من می خواهم بروم نجف ، می خواهی با هم به نجف برویم ؟ گفتم : بلی خیلی دوست دارم با شما به نجف بیایم . من برخاستم لباس خود را پوشیدم و آماده شدم که با آن حضرت به نجف اشرف برویم ؛ همین که خواستم از اطاق با آن حضرت خارج شوم دیدم که حضرت امام زمان آمدند و تو هم دامان امام زمان را گرفته ای .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه