320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 193

صفحه 193

ابوالفتح شهاب الدین مظفر نقل می کند که در سال 525 هجری همراه المکتفی بالله خلیفه عباسی با دو وزیرش به اتفاق می رفتند خلیفه خودش گفت : بیایید برویم مسجد علی ( ع ) دو رکعت نماز بخوانیم وقتی وارد مسجد شدیم خلیفه لباس عادی پوشیده بود که کسی او را نمی شناخت وقتی که وارد شدیم خادم مسجد دید چند نفر هستند در این میان وزیر را شناخت یک دفعه تعظیم به وزیر کرد و ادب کرد به توقع مال دنیا ( اف بر کسی که ادعا می کند دوست علی ( ع ) هستم و حب دنیا هم دارد ، چرا ذلیل برای دنیا می شوی اگر با علی سر و کار داری ) و اظهار فقر کرد - وزیر در حضور خلیفه خجالت کشید به خادم ، خلیفه را معرفی کرد .

تا خواست رو به خلیفه بیاید اعتنا نکرد وزیر گفت : مطلب لازم را از او بپرس خلیفه به وزیر گفت به او بگو من پیش از خلافت و در زمان المستظهر بالله همراه خلیفه قبلی به این مسجد آمدم . ولی در آن سفر غده ای این خادم در صورتش در آورده بود و تمام صورتش را گرفته به قسمتی که لب هایش بود کنار بگذارد تا

بتواند لقمه غذایی بخورد این غده چطور شده است که نیست گوشت عظیمی که تمام صورتش را گرفته بود کجا است ؟ !

وزیر رو کرد به خادم گفت : خلیفه چنین می فرماید؛ گفت : آن غده به دست شاه ولایت ، ماه هدایت اسدالله الغالب علی بن ابی طالب ( ع ) اصلاح شد .

پرسید : جریانش چیست ؟

گفت : روزی در انبار بودم روزها می آمدم ، شب برمی گشتم روزی آمدم دو نفر از این ناصبی ها مرا شماتت کردند ، زخم زبان ها زدند گفتند : در این مدتی که می رفتی مسجد علی ( ع ) اگر در انبار نزد دکتری می رفتی علاج می شدی . این زخم زبان ها دلم را به درد آورد که هیچ مصیبتی این طور به سرم نمی آورد تا شب از ناراحتی خوابم نمی برد تا آخر شب که خواب به چشمم آمد ، جمال علی ( ع ) را دیدم در همین مسجد . رفتم نزدیک شکایت کرده از این غده ای که ناراحتم کرده صورتم را پوشانده و مورد طعن واقع شده ام تا گفتم : آقا روی از من برگرداند برگشتم از آن طرف و گفتم : آقا مردم مزاحمت می کنند که چرا در این مدت علی ( ع ) به داد تو نرسیده است ، آقا فرمود : انت ممن ترید العاجله ، فرمود : تو از کسانی هستی که دنیا را می خواهی ، اشاره ای فرمود به صورتم ، وقتی از خواب بیدار شدم ، اثری از آن غده در صورتم نبود . ( 264 )

228- شفای شیر

محمد بن علی شبیبانی گفت : در زمان کودکی با پدر و عمویم حسین به طور پنهانی شبی به زیارت قبر امیرالمؤ منین ( ع ) رفتیم ، چون به نزد قبر آن حضرت رسیدیم ، دیدم که به دور آن قبر مطهر سنگهای سیاه گذاشته و ساختمانی ندارد پس ما نزدیک آن رفتیم ، بعضی از ما شروع کردند به خواندن قرآن و بعضی دیگر مشغول به نماز شدند و بعضی مشغول به زیارت و در این حال بودیم که ناگاه دیدیم شیری به جانب ما می آید چون نزدیک ما آمد به فاصله کمی از آن محل شریف دور شدیم ، آن حیوان به نزدیک قبر رفت و شروع کرد به مالیدن ذراع خود به قبر ، یکی از ما نزدیک او رفت ، شیر متعرض او نشد او برگشت و ما را به حال شیر خبر داد پس ترس از ما برطرف شد و همگی نزدیک او رفتیم و او را مشاهده کردیم ، دیدم که ذراع او جراحتی است و آن دست مجروح را به قبر آن حضرت می مالید پس ساعتی با این حال بود آن گاه رفت و ما دوباره به حال اول خود به نماز و زیارت و قرائت مشغول شدیم . ( 265 )

229- نادرشاه و کور درب صحن

ناردشاه هنگامی که می خواست وارد حرم علی ( ع ) بشود ، در کنار درب صحن ، کوری را دید پرسید : چند سال است این جا هستی ؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه