320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 195

صفحه 195

گفت : پدر بنشین تا خواب خودم را برای شما تعریف کنم ، ما همه خوب شده ایم !

گفتم : بگو !

گفت : خواب دیدم اتاقمان خیلی روشن شد ، مردی آمد فرش سیاهی در این قسمت اتاق پهن کرد و کنار در اتاق با ادب ایستاد ، آن وقت پنج نفر با نهایت جلالت و بزرگواری وارد اتاق شدند ، یک نفر ایشان بانوی مجلله ای بود ، اول با دقت به کتیبه های اطراف اتاق که اسامی چهارده معصوم ( ع ) روی آن نوشته شده نگاه کردند ، سپس روی آن فرش سیاه نشسته و قرآن های کوچکی از جیب بغل خود در آورده و قدری تلاوت کردند ، سپس یکی از آنها شروع کرد به عربی روضه حضرت قاسم ( ع ) خواندن ، مکرر نام قاسم را به زبان می آورد و همه به شدت

گریه می کردند ، مخصوصا آن بانوی محترمه خیلی جانسوز گریه می کرد ، بعد از آن مردی که اول وارد شده بود ، ظرف های کوچکی که گویا در آن قهوه بود آورد و جلوی آنها گذاشت ، من تعجب کرده بودم که اشخاص با این جلالت چرا پاهاشان برهنه است !

جلو رفتم و گفتم : شما را به خدا کدام یک از شما حضرت علی ( ع ) هستید ؟

یکی از آنها که خیلی با مهابت بود ، گفت : من هستم !

گفتم : شما را به خدا ، چرا پاهای شما برهنه است ؟

آن بزرگوار با چشم گریان فرمود : ما در این ایام عزاداریم لذا پاهای ما برهنه است ( فقط پاهای آن بانو پوشیده بود ) گفتم : ما بچه ها همه بیماریم ، مادرمان هم بیمار است ، خاله مان هم بیمار است ! !

آن گاه حضرت علی ( ع ) ، از جای برخاسته و دست مبارکشان را بر سر و صورت یک یک ما کشیدند و نشستند ، فرمودند : همه شما خوب شدید ، مگر مادرتان .

گفتم : مادرم نیز بیمار است ؟ !

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه