320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 199

صفحه 199

کرامات علی ( ع ) در برزخ و قیامت

236- علی ( ع ) در پل صراط

ثقه الاسلام ( نوری ) در کتاب ( مستدرک ) این حکایت را از عالمی نقل نموده است که : در قریه ما ، که از دهات نزدیک شهر ( حله ) است ، متولی مسجد که ( محمد ) نام داشت ، بر حسب عادت هر روز به مسجد می آمد ، اما روزی بر خلاف عادت ، پیدایش نشد . احوالش را پرسیدیم ، گفتند : در منزل بستری است . خیلی تعجب کردیم ، چون تا شب گذشته صحیح و سالم بود .

به دیدنش رفتیم ، دیدیم سر تا پایش سوخته است ، گاهی بیهوش می شود و گاه به هوش می آید .

پرسیدم : چه بر سر شما آمده است ؟

گفت : دیشب در خواب ( پل صراط ) را نشان من دادند ، امر شد که من هم باید از روی پل رد شوم . اول زیر پایم خوب بود ، بعد دیدم که راه باریک شد . ابتدا نرم و راحت بود ، یک دفعه دیدم تیز و بران

گردید . همین طور که آهسته آهسته می رفتم ، خود را محکم گرفته بودم که نیفتم . رنگ آتش که شعله اش بالا می زد ، سیاه بود ، و مردم مثل برگ خزان از این طرف و آن طرف به گودال جهنم می افتادند . یک مرتبه دیدم که زیر پایم به اندازه مویی باریک شده است ، و ناگهان آتش مرا به طرف خود کشانید و به گودال افتادم .

هر چه دست و پا می زدم ، پایین تر می رفتم ، همین که دیدم کار از کار گذشته ، به قلبم گذشت : مگر نه این که هر وقت به زمین می افتادم می گفتم ( یا علی ( ع ) ) ، پس چرا حالا نگویم ، گفتم : ( ای مولای من ، ای امیرالمؤ منین ( ع ) کمکم کن . )

در این موقع به من الهام شد که به بالا بنگرم ، آقایی را دیدم که کنار صراط ایستاده ، دست دراز کرد و کمر مرا گرفت و بالا کشید . گفتم : آقا سوختم ، به فریادم برسید .

حضرت دست مبارک خود را از زانو تا منتهای ران من کشید . از خواب پریدم ، دیدم جای دست امیرالمؤ منین ( ع ) ، اصلا سوزشی ندارد و خوب شده ، لکن تمام بدنم می سوزد .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه