320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 22

صفحه 22

فرمود : نه ، بلکه با دلیل و برهانی که به ضرر آن هاست . سپس حضرت به آن ها نزدیک شد و برای آن ها نمایان شد . آن ها قصد کشتن آن جناب را کردند و این در حالی بود که ما آنها را می دیدیم ، ولی آن ها ما را نمی دیدند . حضرت از آن ها دور و به ما نزدیک شد و دست بر سینه ها و بدنهای ما کشید و کلماتی را بیان فرمود که آن را نفهمیدیم و برای بار دوم به سوی آن ها بازگشت تا این که برابر آن ها رفت و فریادی در میان آن ها کشید . سلمان گفت : گمان کردیم که زمین زیر و رو شد و آسمان فرو ریخت و صاعقه ها از دهان حضرت بیرون می آمد و احدی از آنها باقی نماند . عرض کردیم : یا امیر المؤ منین ، خداوند با آنها چه کار کرد ؟

فرمود : هلاک شدند و همگی به طرف آتش جهنم رفتند .

گفتیم : این معجزه ای است که ما نه مثل آن را دیده ایم و نه شنیده ایم .

حضرت فرمود : می خواهید چیز عجیب تری از این ( قضیه

) را به شما نشان دهم ؟ گفتیم : تحمل چیز دیگری را نداریم . پس بر هر کس که تو را دوست نمی دارد و ایمان به فضل و بزرگی قدر و منزلت تو نمی آورد ، لعنت لعنت کنندگان و لعنت مردم همه ملایکه تا روز قیامت بر او باد . پس از آن حضرت خواهش کردیم ما را به سرزمین خودمان بازگرداند .

فرمود : اگر خدا بخواهد ، چنین خواهم کرد و به دو ابر اشاره فرمود و هر دو به ما نزدیک شدند . حضرت فرمود : بر سر جای خودتان بنشینید و ما بر روی ابر نشستیم و خود آن جناب بر ابر دیگری سوار شد و به باد فرمان داد تا این که به آسمان پرواز کردیم و زمین را همانند درهمی مشاهده می کردیم . سپس در کمتر از یک چشم به هم زدن ، ما را در خانه امیرالمؤ منین ( ع ) پیاده کرد .

زمان رسیدن ما به مدینه ظهر بود و مؤ ذن اذان می گفت و این در حالی بود که وقتی از مدینه بیرون رفتیم ، هنگام بالا آمدن خورشید بود . گفتیم عجبا ! ما در کوه قاف بودیم که در فاصله 5 سال راه بود و در طی پنج ساعت از روز ، به مدینه بازگشتیم . امیرالمؤ منین ( ع ) فرمود : به راستی ، اگر من اراده نمایم که تمام دنیا و آسمان های هفت گانه را در کمتر از یک چشم به هم زدن زیر پا بگذارم به سبب آنچه که از اسم اعظم نزد من است

، چنین خواهیم کرد . عرضه داشتیم : به خدا قسم ، شما آیه بزرگ خدا و معجزه روشن او بعد از برادر و پسر عمویت هستی . ( 17 )

17 - کشف حجاب از چشم عمر

جابر بن عبدالله انصاری گفت : ما نزد امیرالمؤ منین ( ع ) در مسجد رسول خدا ( ص ) نشسته بودیم که عمر بن خطاب وارد شد . هنگامی که نشست ، رو به جماعت کرد و گفت : همانا ما سرّی ( حرف خصوصی ) داریم ، مجلس را خلوت کنید . خداوند شما را رحمت کند . چهره های ما ( از سخن او ) برافروخته شد و به او گفتیم : رسول خدا ( ص ) با ما این گونه رفتار نمی کرد و در موارد اسرارش به ما اعتماد می کرد . تو را چه می شود ، از وقتی که متولی امور مسلمین شده ای ، زیر پوشش نقاب رسول خدا ( ص ) خودت را پنهان کرده ای ؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه