320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 236

صفحه 236

این جهت کینه او در دل من است و از این کار دست برنمی دارم .

پس برای هارون ، یوسف بن حجاج نوشت که خطیب را در غل و زنجیر کشیده ام و از من هارون درباره او دستوری می خواست .

امر کردم او را در همان حال نزد من بفرست . خطیب دمشق را به بغداد آوردند ، چون او را به حضور من آوردند بر او صیحه زدم و به او گفتم : تویی که به علی بن ابی طالب ( ع ) بد می گویی ؟ جواب داد : بلی . گفتم : وای بر تو هر کس را کشته و یا اسیر کرده است به امر خدا و امر پیغمبر ( ص ) بوده . گفت : من از بدگویی دست برنمی دارم .

پس جلاد را به حضور طلبیدم و یک صد تازیانه به او زدند صدا را به ناله و استغاثه بلند نمود و به خود شاشید .

امر کردم او را در این اطاق محبوس داشتند و دستور دادم درب آن را قفل کنند چون شب شد و نماز عشا را خواندم فکر می کردم که او را چطور بکشم ، مختصری به خواب رفتم در خواب دیدم که درب آسمان باز شد و پیغمبر ( ص ) پایین آمد در حالتی که پنج حله پوشیده بود .

پس علی بن ابی طالب ( ع ) پایین آمد در حالتی که سه حله پوشیده بود ، حسن ( ع ) آمد در حالتی که سه حله در بر داشت پس حسین ( ع ) پایین آمد در حالتی که دو حله

پوشیده بود .

سپس جبرییل آمد در حالتی که یک حله پوشیده بود و بسیار خوش منظر و به دستش بود جامی از آب که بسیار صاف و پاکیزه بود .

پس پیغمبر ( ص ) به او امر فرمود : جام را به من بده و چون جام را گرفت به صدای بلند ندا فرمود : یا شیعه محمد و آل محمد !

آنگاه جواب دادند : از اطرافیان من چهل نفر که می شناسم ایشان را همگی و در آن حال در خانه من بودند زیادتر از پنج هزار نفر که رسول الله ( ص ) آنها را سیراب کرد .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه