320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 240

صفحه 240

حالت غضب به حضور سلطان آمد و گفت : تو سلطان زنده هستی و علی بن ابی طالب مرده است تو چگونه از جهت درک زیارت او پیاده رفتن را عزم نموده ای ؟

( قاضی ناصبی بود و نسبت به حضرت شاه ولایت عناد و عداوت داشت ) در این خصوص قاضی با سلطان مکالماتی نمود تا این که گفت : اگر سلطان در گفته من که پیاده رفتن تا قبه منوره موجب کسر شان و جلال سلطان است تردیدی دارد به قرآن شریف تفال جوید تا حقیقت امر مکشوف گردد ، سلطان سخن او را پذیرفت و قرآن مجید را در دست گرفته و تفالا آنرا باز نمود و این آیه در اول صفحه ظاهر بود : فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی . سلطان رو به قاضی نمود و گفت : سخن تو برهنگی پای ما را مزید بر پیاده رفتن نمود پس کفش های خود را هم درآورده با پای برهنه از نجف تا به روضه منوره راه را طی نمود به طوری که پایش در اثر ریگ ها زخم شده بود . پس از فراغت از زیارت ، آن قاضی عنود نمود پیش سلطان آمد و گفت : در این شهر قبر یکی از مروجین رافضی ها است ، خوب است که قبر او را نبش نموده و به سوختن استخوان های پوسیده او حکم فرمایی ! سلطان گفت : نام آن عالم چیست ؟

قاضی پاسخ داد : نامش محمد بن حسن طوس است .

سلطان گفت : این مرد مرده است و خداوند هر چه را که آن عالم مستحق باشد

از ثواب و عقاب به او میرساند ، قاضی در نبش قبر مرحوم شیخ طوسی مکالمه زیادی با سلطان نمود ، بالاخره سلطان دستور داد هیزم زیادی در خارج نجف جمع کردند و آنها را آتش زدند آنگاه فرمان داد خود قاضی را در میان آتش انداختند و خداوند تبارک و تعالی آن ملعون را در آتش دنیوی قبل از آتش اخروی معذب گردانید . ( 322 )

281- تقلید از علی ( ع )

یکی از پادشاهان مسخره ای داشت که با تقلید از اشخاصی باعث انبساط خاطر شاه می گردید ، شاه خود مذهب اهل سنت را داشت ولی وزیرش مردی ناصبی و دشمن خاندان نبوت بود . زمانی پادشاه را مسافرتی پیش آمد وزیر را به جای خود نشاند . وزیر می دانست که مقلد از دوستان علی ( ع ) و شیعه مذهب است ، روزی او را خواسته گفت : باید برای من تقلید علی بن ابی طالب ( ع ) را دربیاوری ، مقلد هر چه پوزش خواست و طلب عفو نمود پذیرفته نشد ، عاقبت از روی ناچاری یک روز مهلت خواست .

روز بعد با لباس اعراب در حالی که شمشیری بران در کمر داشت وارد شد ، جلو وزیر آمد با لحنی جدی و آمرانه گفت : ایمان به خدا و پیغمبر و خلافت بلافصل من بیاور و الا گردنت را می زنم . وزیر به خیال اینکه شوخی و مسخرگی می کند ، سخت در خنده شد .

مقلد جلوتر آمد ، با لحنی جدی تر سخنان خود را تکرار کرد و مقداری شمشیر را از نیام خارج نمود ، خنده وزیر شدیدتر شد

. بالاخره در مرتبه سوم با کمال نیرو پیش آمد و تمام شمشیر را از نیام کشید ، سخنان خود را برای آخرین بار گفت ، وزیر در حالی که غرق در خنده بود ناگاه متوجه شد شمشیری بران بر فرقش فرود آمد . با همان ضربت به زندگیش خاتمه داد .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه