320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 25

صفحه 25

گفتم : می توانی سخنت را به آنها برسانی و با صدایت آنها را ندا دهی . پس فریادی برآورد که شما آن را شنیدید ( و گفت ) ای ساریه به طرف کوه بروید . صدایش را شنیدند و به کوه پناهنده شدند و سالم ماندند و پیروز شدند و در حالی که می خندید ، همان طوری که دیدید ، از منبر پایین آمد و با من صحبت کرد و من نیز با او به سخنانی که شنیدید صحبت کردم .

جابر گفت : ایمان آوردیم و تصدیق کردیم و دیگران شک کردند تا این که فرستاده ای خبر آن چه را که امیرالمؤ منین ( ع ) فرموده بود و عمر دیده بود و فریاد برآورده بود آورد . اکثر عامه متمرد و سرکش ، این قضیه را برای عمر منقبتی به شمار می آوردند ، خود عمر نیز چنین بود در حالی که به خدا سوگند ، جز عیب و عار برای او چیز دیگری نبود . ( 18 )

18 - ابر ، مرکوب علی ( ع )

میثم تمار گفت : من در خدمت مولایم امیرالمؤ منین ( ع ) بودم که جوانی داخل شد و در وسط جماعت مسلمین نشست . چون علی ( ع ) از بیان احکام فراغت

یافت ، پسر جوان برخاست و گفت : ای ابوتراب من فرستاده ای هستم به جانب تو با رسالتی که کوه ها را به شدت می لرزاند ، از سوی مردی که کتاب خدا را از اول تا آخر حفظ کرده است و علم قضاوت ها و احکام را می داند و او از تو در کلام سخنورتر و برای این مقام سزاوارتر است .

پس برای جواب آماده شو و با کلام ناروا سخنت را آرایش نده . غضب در چهره امیرالمؤ منین ( ع ) آشکار شد و به عمار فرمود : سوار شترت شو و در میان قبایل کوفه بگرد و بگو دعوت علی ( ع ) را اجابت کنید تا حق را از باطل و حلال را از حرام و درست را از نادرست بشناسید .

عمار بر شتر سوار شد . طولی نکشید که سیل جمعیت به راه افتاد ( گویی صحنه قیامت برپا شده است ) ، همان طور که خداوند در قرآن می فرماید : ( ما ینظرون الا صیحه واحده - الی قوله - فاذا هم من الاجداث الی ربهم ینسلون ) ( یس ، 51 - 49 ) . پس مسجد مملو از جمعیت شد و مردم به آن جا هجوم آوردند ، مانند هجوم ملخ ها به علف های تازه در ایام سرسبزیش ، پس عالم صاحب حسن و جمال و شیر بیشه شجاعت که منزه از هر گونه شرکی است برخاست و بر فراز منبر رفت ، و با سرفه ای سینه را صاف کرد . تمامی مردم که در مسجد جامع کوفه بودند ، ساکت

شدند . آن گاه فرمود : خدا بیامرزد کسی را که بشنود و حفظ کند . ای مردم چه کسی گمان می کند که امیرالمؤ منین ( ع ) است ؟ به خدا قسم امام ، امام نخواهد بود ، مگر این که مرده را زنده بکند یا از آسمان باران بفرستد یا چیزی مانند اینها ، که دیگران از انجام آن عاجز باشند . در میان شما کسانی هستند که می دانند من نشانه پاینده و کلمه تامه و حجت بالغه هستم . همانا معاویه ، جاهلی از جاهلان عرب را به سوی من فرستاده است که با گستاخی سخنش را گفت و شما می دانید اگر من بخواهم استخوان هایش را خرد می کنم و زمین را در زیر پایش می شکافم و او را در آن فرو می برم لکن ( تحمل می کنم ، زیرا ) تحمل جاهل ، صدقه است .

سپس خدای را حمد کرد و ثنای او را گفت و بر پیامبر درود فرستاد و با دستش به آسمان اشاره فرمود . پس پاره ابری جلو آمد و پاره ابر دیگری اوج گرفت و از آن صدایی شنیدیم که می گفت : ( سلام بر تو ای امیرالمؤ منین و ای سید اوصیا و ای پیشوای متقین و ای فریادرس فریاد خواهان و ای گنج مساکین و ای ملجا و ماوای راغبان ) . حضرت به تکه ابر اشاره فرمود ، نزدیک شد . میثم گفت : ( مردم را دیدم که ( از مشاهده این واقعه ) از خود بی خود شده بودند . پس پا فرا نهاده

و سوار آن ابر گردید و به عمار فرمود : با من سوار شو و بگو : ( به نام خدا هنگام راه افتادنش و هنگام لنگر انداختنش ) . عمار سوار شد و هر دو از دیدگان ما پنهان شدند . مدتی گذشت ، پاره ابر برگشت ، به طوری که بر مسجد جامع کوفه سایه انداخت . من نگاه کردم ، دیدم که مولایم بر مسند قضاوت نشسته و عمار مقابل روی اوست و مردمی دور او حلقه زده اند . سپس حضرت بر فراز منبر تشریف فرما شد و به ایراد خطبه معروف شقشقیه پرداخت .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه