320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 251

صفحه 251

سالها این روش را ادامه می داد ، تا این که تجارت و زندگی او دگرگون شد و سرمایه اش از دست رفت ، و تهی دست گردید ، او و برای تامین زندگی خود به هر کسی که وام داده بود ، مطابق نوشته دفتر محاسبات می رفت ، اگر زنده بود وام خود را از او می گرفت و اگر مرده بود ، نام او را در دفتر ، قلم می کشید ، ولی آن دفتری که وام ها را به حساب امیرمؤ منان علی ( ع ) نوشته بود ، همان گونه باقی بود ، زیرا نام وام گیرندگان ( سادات علوی ) را ننوشته بود .

در این میان ، همسرش به او زخم زبان می زد ، و او را سرزنش می نمود که چرا به هر کسی وام دادی و خود را بیچاره نمودی ؟ !

از طرفی بعضی از منافقان تیره دل بجای این که از او دلجویی کنند ، به او طعنه می زدند ، یکی از روزها کنار خانه خود نشسته بود ، یکی از تیره

بختان کور دل از آن جا رد شد و از روی طعنه و سرزنش به او گفت : ( آن کس علی ( ع ) که قرض دار تو بود و به سادات علوی به حساب او قرض دادی ، و اکنون که درمانده شده ای ، آیا به تو توجهی کرد ؟ آیا سراغی از تو گرفت ؟ ) .

تاجر ورشکسته وقتی که این سرزنش ناجوانمردانه را از آن منافق سیه دل شنید ، فوق العاده رنجیده خاطر گردید ، چرا که می دید او از این فرصت سو استفاده کرده و به ساحت مقدس علی ( ع ) دهن کجی می کند .

تاجر در حالی که غمگین بود ، خوابید ، در عالم خواب دید پیامبر ( ص ) همراه حسن و حسین ( ع ) در راهی عبور می کنند ، پیامبر ( ص ) از حسن و حسین ( ع ) پرسید : ( پدر شما کجاست ؟ ) .

همان دم امیرمؤ منان علی ( ع ) حاضر شد و گفت : ( ای رسول الله خدا همین جا هستم ) .

پیامبر ( ص ) به علی ( ع ) فرمود : ( چرا حق این تاجر را نمی دهی ؟ ) .

علی ( ع ) گفت : هم اکنون حق او را آورده ام که به او بپردازم .

پیامبر ( ص ) فرمود : بنابراین حقش را بده .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه