320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 259

صفحه 259

حضرت به من نگریست لکن خشمش اندک بود ، فرمود : سلطان محمد ! برای تو صلاح نیست محبت مرا می خواهی یا این طلا را ؟ عرض کردم : محبت شما را ، فرمود : پس آن را در خرابه انداز ، به مجرد انداختن از خواب بیدار شدم ، بوی خوشی به مشامم رسید تا صبح از خوشحالی گریه می کردم و شکر خدای را نمودم که محبت آقا را پذیرفتم .

آقا سید رضا فرمود : پس از این واقعه ، اضطرار دنیوی سلطان محمد برطرف شد و وضع فرزندانش مرتب گردید . ( 342 )

297 - الهام علی ( ع )

وقتی نادرشاه گنبد حرم مطهر حرم حضرت امیر ( ع ) را تذهیب نمود از وی پرسیدند که بالای قبه مقدسه چه نقش کنیم ؟ نادرشاه فورا گفت : ید الله

فوق ایدیهم . فردای آن روز وزیر نادر میرزا مهدی خان گفت : نادر سواد ندارد و این کلام به دلش الهام شده است اگر قبول ندارید بروید مجددا سؤ ال کنید . لذا آمدند و پرسیدند : در بالای قبه مقدسه چه فرمودید نقش کنیم ؟ گفت : همان سخن که دیروز گفتم . ( 343 ) ( 344 )

298 - علی ( ع ) جاودانه قرون

یکی از علمای فارس به تهران آمده بود در مسافرخانه پولهایش را می دزدند ، او هم هیچ کس را نمی شناخته و مانده بود که چه بکند ، به فکرش می رسد که برای تهیه پول ، فرمان امیرالمؤ منین ( ) به مالک اشتر را روی یک کاغذ اعلا با یک خط عالی بنویسد و به صدر اعظم وقت هدیه بکند تا هم او را ارشاد کرده باشد و هم خود از گرفتاری رها شود .

این عالم محترم خیلی زحمت می کشد و فرمان را می نویسد ، وقت می گیرد و می رود . صدر اعظم می پرسد : این چیست ؟

می گوید : فرمان امیرالمؤ منین ( ع ) به مالک اشتر است . صدر اعظم تاملی می کند و بعد مشغول کارهای خودش می شود ، این آقا مدتی که می نشیند و بعد می خواهد برود ، صدر اعظم می گوید : نه ، شما بنشینید ، این مرد محترم باز می نشیند . مردم می آیند و می روند . آخر وقت می شود ، بلند می شود برود می گوید : نه آقا شما بفرمایید . همه می روند غیر از نوکرها ، باز می خواهد

برود ، می گوید : نه شما بنشینید من با شما کاری دارم . به فراش می گوید : این را برای چه نوشتی ؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه