320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 267

صفحه 267

گفت : من از افراد با عزت ( شیروان ) بودم و ثروت زیادی داشتم ،

به قصد زیارت بیت الحرام و زیارت قبور ائمه اَنام از شهر خود حرکت نمودم و بعد از فراغت از حج و زیارت قبور مدینه منوره به قصد زیارت عتبات به کشتی نشستم ، در حین سوار شدن بر کشتی همیان پول من به دریا افتاد و امیدم قطع گردید ، حیران ماندم که چه کنم ، بخشی از اثاثیه خود را فروختم و گذران زندگی کردم تا خود را به نجف اشرف رسانیدم و رفتم حرم مطهر حضرت علی ( ع ) و متوسل به آن بزرگوار شدم .

در عالم رؤ یا دیدم آن بزرگوار به من فرمود : محزون مباش و غم به دل خویش راه مده و کیسه چرمی محتوی اموالت را از عالم جلیل القدر میرزای قمی مطالبه کن ، بیدار شدم و شگفت زده با خود گفتم : همیان من به دریای عمان افتاده ، چگونه به من می رسد ؟ به قم رفتم و با پی گیری ، خانه میرزای قمی ( ره ) را یافتم . از خادمش حال ایشان را جویا شدم ، گفت : آقا در خواب است ، صبر کن تا از خواب بیدار شود . گفتم : مرد غریبی هستم و اراده حرکت دارم ، خادم با حالت تغیر و تعرض گفت : خودت درب خانه را بزن . چون دق الباب نمودم ، صدای میرزا از داخل منزل بلند شد که : ای شخص مسافر ! صبر کن الآن می آیم و مرا با اسم خواند ، این برخورد تحیر و تعجب مرا افزون ساخت . ناگاه جنابش در را باز کرد و

عین همیان سربسته مرا از زیر عبا بیرون آورد و تحویلم داد و فرمود : برو به ولایت خود و تا زنده هستم به احدی خبر ندهی ، پس کیسه حاوی دارایی ام را گرفتم و دستش را بوسیدم و به شیروان بازگشتم . یک روز حکایت خود را برای همسرم بازگو کردم ، گفت : اگر چنین شخص بزرگواری را دیدی ، باید در هنگامی که در قید حیات بود ، ملازم خدمتش می شدی .

به قم برگشتم ، شنیدم که از دنیا رحلت فرموده است ، پس قصد کردم ملازم و خادم مرقد شریفش در شیخان قم باشم . ( 358 )

307 - سپردن امامت به علی ( ع )

غلام سید میر شجاعت علی الموسوی النجفی معروف به هندی که در عصر سید بحرالعلوم و شیخ جعفر کبیر بوده ، می گوید : من خدمت سید بودم هنگامی که از هند به نجف اشرف می آمد ، گاهی اوقات میان کشتی عقدی ( جواهرات ) از جیبش بیرون می آورد که در او انواع جواهرات بود مدتی به آنها نظر می کرد و دو مرتبه به جیبش می گذاشت ، هیچ یک از مسافرها متوجه نشدند ، مگر ناخدا از بالای کشتی متوجه آن جواهرات شده و آن ها را نشان کرده بود سید نفهمید که او متوجه شده ، پس ناخدا خواست حیله ای بنماید و آن عقد را از سید بگیرد ، پس میان کشتی فریاد زد : با من عقدی بود ، از جواهر علامت و نشانی اش این است ، دیشب از من سرقت شده باید من لباس ها و اسباب های شما رابگردم ، سپس

مشغول جستجو کردن شد .

جناب سید فهمید که اگر این عقد را از جیب او بیرون بیاورند ، اهل کشتی ناخدا راتصدیق می کند و می گویند : سید دزدی کرده ، در این بین سید عقد را میان دریا انداخت و عرض کرد :

یا امیرالمؤ منین این امانت من است نزد شما . احدی متوجه نشد که سید چه کاری انجام داد .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه