320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 67

صفحه 67

اسیر گفت : در امان هستم آب بخورم ؟

عمر گفت : بلی . اسیر آب را به زمین ریخت و عمر گفت : او را بکشید؛ چون نیرنگ کرد . علی ( ع ) در مجلس حضور داشت فرمود : نمی توانید او را بکشید؛ چون به او امان دادید .

عمر گفت : با او چه باید بکنم ؟

حضرت فرمود : ( با قیمت عادلانه به یکی از مسلمانان بفروش ) .

عمر گفت : چه کسی او را می خرد ؟

حضرت فرمود : ( من ) .

عمر گفت : ( مال تو باشد ) .

علی ( ع ) ظرف را به دستش گرفت و دعا کرد

، آب در ظرف جمع شد . اسیر با دیدن این صحنه مسلمان شد . حضرت نیز او را آزاد کرد و او همیشه ملازم مسجد بود و عبادت می کرد و او همان هرمزان بود .

وقتی که ابولؤ لؤ عمر را ضربت زد ، عبیدالله بن عمر خیال کرد هرمزان او را کشته است .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه