320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 80

صفحه 80

عمرو بن حمق سرانجام به دستور معاویه به شهادت رسید و سرش را از بدن جدا کردند و به نیزه زدند و برای همسرش آمنه که در زندان بود فرستادند .

امیر مؤ منان علی ( ع ) روزی به او فرمود : ( تو را بعد از من می کشند ، و سرت را از تن جدا کرده و می گردانند و این سر ، نخستین سری است که در تاریخ اسلام ، از جایی به جای دیگر منتقل می شود ، وای بر قاتل تو ) . ( 95 )

همان گونه که علی ( ع ) خبر داده بود ، واقع شد ، و ( عمرو ) با این که می دانست به دشواری های بسیار گرفتار می شود ، با کمال قدرت و صلابت به راه خود ادامه داد و لحظه

ای از خط علی ( ع ) خارج نشد ، و دعای علی ( ع ) در وجود او دیده می شد ، او هم دلی پاک و نورانی داشت و هم تا دم مرگ ، در راه راست گام برداشت .

85 - شهادت عمرو بن حمق

جابر بن عبدالله انصاری گفت : رسول خدا ( ص ) سریه ای را ( به منطقه ای ) گسیل داشت و به آن ها فرمود : در فلان ساعت از شب به زمینی می رسید که حرکت شما در آن سرزمین به طول نمی انجامد . پس وقتی که بدانجا رسید ، به سمت چپ بروید و در آن جا ( در ساقیه ) به مرد فاضل نیکوکاری برخورد می کند و از او می خواهید که راه را به شما نشان دهد و او از راهنمایی کردن شما قبل از این که از طعامش بخورید ، سرباز می زند . گوسفندی را برای شما ذبح می کند و به شما طعام می دهد و سپس برخاسته و راه را به شما نشان می دهد پس از قول من به او سلام برسانید و به او بگویید که من در مدینه ظهور کرده ام . آنها رفتند و هنگامی که در همان وقت معین به آن محل رسیدند ، راه را گم کردند . یکی از آنها گفت : آیا رسول خدا ( ص ) به شما نفرمود که به سمت چپ بروید ؟ و آنها چنین کردند و به مردی برخورد کردند که رسول خدا ( ص ) وصف نموده بود از او راه را پرسیدند . مرد گفت : راه

را به شما نشان نمی دهم ، مگر این که از غذای من بخورید .

سپس برای آنها گوسفندی ذبح نمود و آنها از طعامش خوردند و او برخاست و راه را به آنها نشان داد و گفت : آیا رسول خدا ( ص ) در مدینه ظهور کرده است ؟ گفتند : بلی و سلام رسول خدا ( ص ) را به او رساندند . آن شخص ، قیمی برای کارهای خود قرار داد و به سوی رسول خدا ( ص ) رفت : او عمرو بن حمق خزاعی . . . بود . مدتی نزد آن جناب ماند و رسول خدا ( ص ) به او فرمود : برگرد به آن محلی که از آن جا به سوی من هجرت کردی تا زمانی که برادرم امیرالمؤ منین ( ع ) به کوفه نزول اجلال فرماید و آن جا را دار هجرتش قرار دهد ، آن گاه خدمت او ( امیرالمؤ منین ( ع ) ) بیا .

عمرو بن حمق به دنبال کار خود رفت تا این که امیرالمؤ منین ( ع ) به کوفه تشریف آورد و او نزد امیرالمؤ منین ( ع ) آمد و با آن حضرت در کوفه اقامت جست . روزی امیرالمؤ منین ( ع ) نشسته بود و عمرو در مقابلش . حضرت به او فرمود : ای عمرو آیا خانه داری ؟

گفت : بلی .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه