320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام صفحه 81

صفحه 81

فرمود : آن را بفروش و پولش را صرف ازدیان ( قبیله ازد ) کن . در آینده اگر من از دنیا بروم ، به دنبال تو می گردند و ازدیان از پی تو

می آیند تا این که از کوفه به طرف موصل خارج شوی . در مسیرت به مرد نصرانی فلجی برخورد می کنی و نزدش می نشینی و از او آب می طلبی و او تو را سیراب می کند . از وضعت می پرسد و تو به او خبر می دهی . پس او را به اسلام دعوت کن و او احتمالا اسلام می آورد . وقتی اسلام آورد ، دستت را بر روی زانوهایش بکش و او در حالی که سلامت خود را بازیافته و مسلمان شده ، از جا برمی خیزد و از تو پیروی می کند . در ادامه راه به مردی نابینا که در کنار جاده نشسته برخورد می کنی و از او آب می طلبی . او هم تو را سقایت می کند . به او بگو که معاویه به خاطر ایمانت به خدا و رسولش و اطاعتت از من و اخلاصت در ولایت من و خیر خواهی از برای خدا در دینت ، به دنبال توست تا تو را به قتل برساند و مثله کند . پس او را به اسلام دعوت کن که حتما اسلام می آورد . پس دستت را بر چشمان او بکش که به اذن خدا ، نابینا می گردد . پس آن دو به دنبال تو می آیند و با تو خواهند بود و آن دو نفر ، جسدت را در زمین دفن خواهند کرد . سپس به دیری در کنار نهری که به آن دجله گفته می شود می روی . در آن جا صدیقی است که پاره ای از علوم مسیح (

ع ) را می داند . او را یار و یاور بر سر خود نمی یابی ، تا این که خداوند او را بر اعانت تو هدایت کند . وقتی لشکریان ابن ام الحکم ، که او خلیفه معاویه در جزیره است و ساکن در موصل می باشد ، تو را بیابد نزد همان صدیق که در دیر واقع در بلندی های موصل است برو و او را صدا بزن . او امتناع می کند ، پس اسم اعظم خدای تعالی را که به تو یاد دادم ، به او بگو ( که در اثر ذکر این اسم ) دیر برای تو پایین می آید تا این که به بالای آن می رسی و هنگامی که آن راهب صدیق تو را ببیند ، به شاگردی که همراه اوست می گوید : اکنون زمان حضرت مسیح نیست . محمد ( ص ) هم که رحلت فرموده و وصی اش هم در کوفه به شهادت رسیده ، پس این ، شخص کریمی از حواریین آن جناب است .

سپس راهب با خشوع و فروتنی به نزد تو می آید و می گوید : ای شخص بزرگ ، تو مرا در منزلتی قرار دادی که استحقاق آن را ندارم . اکنون مرا به چه امر می کنی ؟ و به او می گویی این دو شاگرد مرا ، نزد خودت پنهان کن و از فراز دیر ، نظر کن که چه می بینی . وقتی که به تو بگوید : همانا اسب سواران بسیاری را می بینم که به جانب ما می آیند ، شاگردانت را نزد او بگذار

و از دیر پایین بیا و اسبت را سوار شو و به طرف غاری در کنار ساحل دجله برو و پنهان شو . آن غار تو را پنهان می دارد در حالی که در میان آن جن و انس های فاسقی هستند . هنگامی که در آن جا پنهان شدی ، یکی از جن های فاسق و سرکش ، تو را می شناسد و به صورت ماهی سیاهی در نزد تو ظاهر می شود و تو را می گزد که باعث ضعف شدید تو می شود و اسب تو فرار می کند و آن لشکریان به طرف تو می شتابند و می گویند : این اسب عمرو است و به دنبال رد پای اسب می آیند . وقتی که آنها را در پایین غار مشاهده کردی ، به طرف آنها بیرون بیا و در حالی که بین جاده و دجله قرار می گیری ، در آن قسمت از زمین ، منتظر آنها بایست . همانا خدای تعالی ، آن جا را قبر و حرم تو قرار داده . پس با شمشیرت ، هر چه قدرت داری از آنها بکش تا این که مرگ تو فرا رسد . وقتی که بر تو غلبه نمایند ، سرت را بریده و بر نیزه می کنند ، به نزد معاویه می برند و سر تو ، اولین سری است در اسلام که از این شهر به آن شهر برده می شود .

سپس امیرالمؤ منین ( ع ) گریه کرد و فرمود : جانم فدای ریحانه رسول خدا ( ص )

و میوه دل و نور چشم آن حضرت ، فرزندم

حسین ( ص ) . به درستی که بعد از تو ای عمرو ، او را همراه فرزندانش می بینم که از کربلا ، در کنار فرات ، به طرف یزید بن معاویه علیهما لعنه الله حرکت می کنند ( منظور سرهای شهدای کربلا است که به طرف شام برده می شود ) . سپس در همراه تو ( که قبلا ) نابینا و فلج بودند ، از دیر پایین آمده و جسد تو را در محلی که کشته شدی ، دفن می کنند و فاصله مقبره تو با دیر و موصل ، صد و پنجاه قدم است . پس آن گونه شد که امیرالمؤ منین ( ع ) از قول رسول خدا ( ص ) نقل کرد و این یکی از دلایل امامت آن جناب است . ( 96 )

86 - خبر شهادت رشید هجری

رشید ( بر وزن زبیر ) به این خاطر که زادگاه خود و پدر و اجدادش بلده ( هجر ) ( بر وزن کمر ) بود ، او را ( رشید هجری ) می خواندند ، او در کوفه سکونت داشت و در هر فرصتی از حریم مقدس امیر مؤ منان علی ( ع ) دفاع می کرد . ( 97 )

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه