برگی از فضایل و کرامات اهل بیت علیهم‌السلام صفحه 103

صفحه 103

مردی نشسته است و دعا می‌کند. او پیوسته یا ربِّ یا ربِّ می‌گفت تا نفسش قطع شد. سپس گفت: یا حی یا حی تا نفسش قطع شد. آن‌گاه عرض کرد: بار خدایا! من میل به انگور دارم. پس بر من برسان. بار خدایا! لباسم کهنه شده است؛ لباس بر من بپوشان. به خدا سوگند! هنوز کلامش تمام نشده بود که دیدم سبدی پر از انگور نزد او حاضر شد، درحالی‌که آن فصل، فصل انگور نبود. دو بُرد نیز دیدم که نظیر آن را در دنیا ندیده بودم. . . سپس نزدیک آمدم و با او از انگور خوردم. انگوری که هرگز مثل آن نخورده‌ام. آن انگور بی‌هسته بود. ما خوردیم و سیر شدیم، ولی از آن هیچ کم نشد. پس فرمود: چیزی از آن برندار. سپس یکی از دو بُرد را برداشت و دیگری را به من داد. گفتم: نیازی به آن ندارم. یکی را پوشید و آن دیگری را با لباس کهنه‌اش برداشت و از کوه پایین آمد. در مسعی، مردی به حضورش رسید و عرض کرد: ای پسر پیامبر! من عریانم. با لباسی که خدا برایت رسانده است، مرا بپوشان. حضرت از آن دو [بُرد دومی و لباس کهنه‌اش] را به آن سائل داد. به آن مرد گفتم: این آقا کیست؟ گفت: جعفر صادق. به جست‌وجویش رفتم که چیزی از او بشنوم، ولی او را نیافتم»(1)

جنّ در خدمت حضرت

ابوحمزه ثمالی می‌گوید: «به همراه جعفر بن محمد صادق (ع) میان مکه و مدینه بودیم که ناگهان دیدم سگی سیاه در سمت چپ حضرت


1- الصواعق المحرقه، ج ٢، ص ۵٩٠؛ مطالب السئول، شیخ کمال‌الدین محمد بن طلحه شافعی، ص ٢٨٧؛ تذکرة الخواص، ص ٣٠٩؛ جامع کرامات الاولیاء، بنهانی، ج ٢، ص۵.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه