برگی از فضایل و کرامات اهل بیت علیهم‌السلام صفحه 40

صفحه 40

نیست و ما گرسنه هستیم. دست خود را داخل ضریح کردیم و گفتیم: خرجی بدهید تا مادرمان شام تدارک کنند. مقداری گذشت. اذان مغرب را گفتند و صدای «قد قامت الصلاة» شنیدیم. من به برادرم گفتم: حضرت علی (ع) می‌خواهند نماز بخوانند. (به خیال بچگی گفتم که حضرت نماز جماعت می‌خوانند) . پس گوشه‌ای از حرم نشستیم و منتظر تمام شدن نماز شدیم. ساعتی که گذشت، شخصی مقابل ما ایستاد و کیسه پولی به من داد و فرمود: به مادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بیاید، هر چه لازم داشتید، به فلان محل (بنده فراموش کردم نام محلی را که حواله فرمودند) مراجعه کن. مسافرت پدرم چند ماه طول کشید و در این مدت، به بهترین وجهی مانند اعیان و اشراف‌زادگان نجف معیشت ما اداره می‌شد تا پدرم از مسافرت برگشت»(1)

خبر دادن از سرزمین کربلا و واقعه آن

«محدّث عاملی» در «اثبات الهداة» از «ابن عباس» چنین روایت می‌کند: «هنگامی که امیرمؤمنان علی (ع) به جانب صفیّن می‌رفت، من با او بودم. هنگامی که در کنار نینوا - که شط فرات است - پیاده شد، با صدای بلند فرمود: ای ابن عباس! آیا این مکان را می‌شناسی؟ عرض کردم: ای امیرمؤمنان! نمی‌شناسم. فرمود: اگر چنان‌که من می‌شناسم، تو هم می‌شناختی، از این مکان نمی‌گذشتی تا تو هم مثل من گریه کنی.

ابن عباس می‌گوید: آن‌گاه علی (ع) مدتی طولانی گریست تا محاسنش


1- داستان‌های شگفت، ص ٣٧.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه