برگی از فضایل و کرامات اهل بیت علیهم‌السلام صفحه 90

صفحه 90

به کوفه رسیدیم، جابر را شادمان ندیدم. روز بعد، از روی احترام، به دیدار جابر شتافتیم. ناگهان با منظره‌ای شگفت روبه‌رو شدم. جابر درحالی‌که مانند کودکان بر نی سوار شده و گردن‌بندی از استخوان گوسفند بر گردن افکنده بود و شعرهایی بی سر و ته می‌خواند، از خانه بیرون آمد. نگاهی به من افکند، ولی هیچ نگفت. من نیز سخنی نگفتم. ولی از این وضع، بی‌اختیار، گریه‌ام گرفت. کودکان پیرامون من و او گرد آمدند. جابر بی‌خیال به راه افتاد و می‌رفت و کودکان همه جا او را دنبال می‌کردند. مردم به یکدیگر می‌گفتند: «جابر بن یزید» دیوانه شده است! چند روزی بیش نگذشت که نامه خلیفه، «هشام بن عبدالملک» به حاکم کوفه رسید که نوشته بود: تحقیق کن که مردی به نام جابر بن یزید جُعفی کیست؟ دستگیرش کن و گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست. حاکم از حاشیه‌نشینان، سراغ جابر را گرفت. گفتند: امیر به سلامت باد! او مردی بود از فضل و دانش و حدیث، برخوردار. امسال حجّ کرد و دیوانه شد و اکنون بر نی سوار است و با کودکان بازی می‌کند. حاکم سراغ جابر و کودکان رفت و او را بر نی در حال بازی دید و گفت: خدا را شکر که از کشتنش معاف شدم»(1)

پیش‌گویی خلافت عمر بن عبدالعزیز

«ابوبصیر» در روایتی می‌گوید: «با امام باقر (ع) در مسجدالنبی نشسته بودیم که «عمر بن عبدالعزیز» با لباس‌هایی زیبا با رنگی روشن متمایل به


1- قاموس الرجال، محمدتقی تستری، ج ٢، صص ٣٢٩ و ٣٣٠؛ بحارالانوار، ج ۴۶، ص ٢٨٢ و ٢٨٣.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه