- مقدّمهﯼ مؤلّف 1
- اشاره 3
- مقدّ مه 3
- شناختی اجمالی 7
- اشاره 7
- غیبت امام زمان عجّل اللّه فر جه ا لشریف 10
- ظهور امام زما ن عجّل اللّه فر جه ا لشریف 15
- قیام امام زمان عجّل اللّه فر جه ا لشریف 18
- نقش امام زمان عجّل اللّه فر جه ا لشریف درعالم 22
- اشاره 29
- بخش اوّل: گذشتهﯼ من 29
- مقدّمه 30
- هدف از خلقت من 31
- فصل اوّل: خلقت رو ح من 34
- فصل دوّم: امتحانات من در عوالم گذشته 36
- فصل سوّم: ولادت من 40
- فصل چهار م: دورا ن کودکی من 44
- اشاره 46
- بخش دوّم : حال من 46
- فصل اوّل: رزق و روزی من 47
- فصل دوّم: مقدّرات من 53
- فصل سوّم: اعمال من 59
- فصل چهار م: معاصی و گناها ن من 63
- فصل پنجم: دعاها، حوائج و نیاز های من 66
- فصل ششم: ابلیس و هوای نفس من 78
- فصل هفتم: حادثه ها، گرفتار ی ها، بلاها و بیماری های من 84
- فصل هشتم: هدایت من 86
- فصل نهم: آرامش و طمأ نینه ء من 101
- فصل د هم: دین من 104
- فصل یازد هم: قر آن من 122
- فصل دوازد هم: علم و دا نش من 128
- بخش سوّم: آیندهﻯ من 134
- اشاره 134
- فصل اوّل: قبر، برزخ و قیامت من 135
- گفتار آخر 148
- اشاره 148
- فصل اوّل: انتظار 149
- فصل دوّم: لحظه شماری تا ظهور 153
- اشعار 156
- متن های عربی 163
- فهرست آیات 204
- فهرست منابع 205
- لیست بعضی از کتابهای مرجع و مفید تألیف شده 212
غیبت امام زمان عجّل اللّه فر جه ا لشریف
پس حضرت مهدی - که پدر و مادرم فدای او باد - در سنّ پنج سالگی امام ناطق گردیدند و مدّت بسیار کمی در بین مردم حضور داشتند و در همان مدّت بسیار اندک نیز فقط اصحابی خاصّ از جایگاه ایشان با خبر بوده و از نظر سائر مردم مخفی بودند و کسی اطّلاعی از محلّ آن حضرت نداشت، (1) تا اینکه مسألهﯼ غیبت صغری و کبری (2) برای ایشان در سرداب مقدّس به وقوع پیوست (3)، و ایشان مأمور شدند تا زمانی که ارادهﯼ حق تعالی بر ظهور آن
1- حدیث: عَمْرو اهوازی می گوید: امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندشان حضرت مهدی (علیه السلام) را به من نشان داده و فرمودند: این صاحب شما بعد از من است. (اِرشاد: ج2 ص:348)
2- حدیث: امام سجّاد (علیه السلام) فرمودند: به درستی که برای قیام کنندهﯼ از ما دو غیبت است که یکی از آن دو، طولانی تر از دیگری است. (کمال الدین: ص:323 ح: 8)
3- حدیث: هنگامی که اصحاب کهف به سوی خداوند گریخته و از نزد «دَقیانوس» خارج و به غاری پناهنده شدند، پادشاه همراه با عدّه ای سوار بر اسب شده و به دنبال آنان به راه افتادند. هنگامی که به درِ غار رسیدند و آنان را در خواب دیدند، حیران مانده و نتوانستند متعرّض آنان شوند و وحشت زده برگشتند. همین طور صاحبِ امر (علیه السلام) بعد از اینکه بر پدر بزرگوارش نماز خوانده و ایشان را دفن نمودند، جعفر کذّاب نزد بنی عبّاس رفت و خبر او را به آنان داد و آنان سپاهی را به سامرّا فرستادند تا بر خانهﯼ آن حضرت هجوم برند و هرکس را در آن یافتند بکُشند و سَرِ امام (علیه السلام) را بیاورند! هنگامی که آنان وارد خانهﯼ آن حضرت شدند، ایشان را در آخر سرداب بر حصیری که روی آب قرار داشت، در حال نماز دیدند و آب سرداب مانند دریایی می ماند، وقتی که اینگونه دیدند، از دستیابی به آنحضرت مأیوس شدند و وحشت زده نزد خلیفه برگشتند و او به آنان دستور داد که این قضیّه را مخفی نمایند. دوباره سپاهی بیشتر از بار اوّل فرستاد، آنان هم وقتی که وارد خانه شدند، از سرداب صدای قرائت قرآن شنیدند، پس درِ سرداب را گرفتند تا وقتی که آن حضرت خارج می شود او را بگیرند! ولی آن حضرت از جایی که اکنون شبکه است خارج شده و فرماندهﯼ آنان ایستاده بود، وقتی که آن حضرت رفت و ناپدید شد، فرمانده گفت: پائین بروید و او را بگیرید. گفتند: او از جلوﯼ تو گذشت و تو به ما نگفتی تا او را بگیریم! فرمانده گفت: من او را ندیدم، پس هراسان مراجعت کردند. بار سوّم سپاهی به سوی آن حضرت رفته و ایشان را در آخر سرداب یافتند و امام دستشان را بر دیوار گذاشته و دیوار شکافته شد و حضرت بیرون رفتند و هنوز هم اثر آن شکافتگی در آن دیوار پیداست. (خرائج و جرائح: ج2 ص:943)