یا ابا صالح : کرامتی از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صفحه 15

صفحه 15

می دویدم؛ امّا اثری از آنان نبود و به هر سمت که چشم می گرداندم بیابان بود و بیابان.

نه درختی که در زیر سایه آن لحظه ای بیاسایم و نه چشمه ای که جرعه ای از آب آن را به لبان خشک و عطش زده ام برسانم؛ جز قطره های اشکی که در چشمانم حلقه می بست و بر اثر گرمای آفتاب خشک می گردید، چیزی دیگر نبود.

آیا نمی توانستی به روستایی که از آن روغن خریده بودید برگردی؟

نصحیت پدر

اوّلین فکری که در آن لحظه به سرم افتاد، همین بود؛ امّا از کدام طرف؟ هیچ ردّ پایی وجود نداشت و شن های نرم کویر بر اثر وزش باد ردّ پاها را پوشانده بود. تنها چیزی که در آن لحظه به من امید می بخشید، یادآوری گفته های پدرم بود. او بارها به من سفارش کرده بود که در چنین مواقعی دست به سوی خلفای دینم دراز کنم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه