یا ابا صالح : کرامتی از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صفحه 17

صفحه 17

کشیدنش را کاملاً بست. من که ترسیده بودم، فورا مشک کوچک آبی را که بر روی شانه ام آویزان بود، باز کردم و بر روی لبانش ریختم. خنکی آب که به گلویش رسید، نفسش باز شد و بغضی که در گلویش مانده بود شکست و با چنان صدایی زار زار گریست که هرگز مانندش را ندیده بودم.

پس از دقایقی آرام گرفت و مستقیم، بی آنکه حتی مژه ای بر هم بزند به سمت مقابل خیره ماند، حیران مانده بودم و نمی دانستم چکار کنم. چندبار صدایش کردم: یاقوت! یاقوت! یاقوت و...

امّا انگار در این دنیا نبود.

دوست

آرام آرام، دستم را روی شانه هایش گذاشتم و چند بار تکانش دادم. آهسته سر برگرداند و نگاهش را به من دوخت. مثل دیوانه ها شده بود. عرق سردی روی پیشانی ام نشست. از جا بلند شدم تا از پیشش بروم امّا

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه