زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
در حدیث شریف میفرمایند: «ایاکم والنظرة»؛ بپرهیزید از نگاه، مؤمن مالک چشمش است، «فانّها تزرع فی قلبه الشهوة»؛ میفرمایند نگاه بد در دل شما بذر شهوت و هوی را میکارد «وکفی بها لصاحبها فتنة»؛ و برای صاحبش نگاه، فتنه درست میکند، «طوبی لمن جعل بصره فی قلبه و لم یجعل بصره فینظر عینه»؛(64) خوشا به حال آن کسی که چشمش در دلش قرار داده شده و در دیده او نیست، یعنی خوشا به حال آن کسی که چشم دلش را خدای تبارک و تعالی باز کرده است.
یکی از علما که مهره گردنشان انحنا داشت و ایشان از آیات بزرگ الهی بود، روزی یکی از قدّیسین از ایشان پرسید: آقا من از وقتی یادم میآید، مهرههای گردن شما انحنا دارد، فرموده بود، این یادگار دوران جوانی است، وقتی راه میرفتم، مقید بودم سرم را پایین بیندازم، که مبادا نگاهم به نامحرمی بیفتد. از همان موقع این مهرههای گردن من کج شده و انحنا پیدا کرده است. این قدر بزرگان ما اهل مراقبه بودند. مؤمن باید خودش را حفظ کند، این چشم است که ما را بیچاره کرده است.
یک شب افطاری تشریف میبری، زندگی مجللی را میبینی وقتی برمیگردی با خودت میگویی که 30 سال است دارم توی لاله زار کاسبی میکنم، همچون خانهای ندارم، این آقا ده سال است که آمده صاحب این زندگی شده، ببین چطور محبت دنیا از طریق دوربین چشم میآید و در دل میرود، خُب چه کنیم ما هم چنین خانهای دوست داریم، چنان ماشینی و همچون زندگیای داشته باشیم، پس چه کار کنیم، باید رو جنس ها دو زار بکشیم، گرانتر کنیم تا شاید ما هم بتوانیم به خانه این رفیق مان برسیم و چنین خانهای در شمیران بسازیم. این چشم است که ما را بیچاره میکند، لذا مؤمن چشمش را حفظ میکند.
با زبان روزه در خیابان میرود، چشمش دنبال زن مردم است، پناه میبریم به خدای تبارک و تعالی:
«قال زلیخا بیوسف، ارفع طرفک و انظر الیّ»؛ میفرمایند: یک روز زلیخا برگشت به یوسف و گفت: سرت را بلند کن یک نگاهی به من بکن: «ما احسن عینیک»؛(65) چقدر زیباست این دیدگان تو، یوسف صدیق به او فرمودند: زلیخا سه روز بعد از مرگم بیا قبر مرا بشکاف، میبینی همین دیدگان زیبای من روی گونههای من افتاده است، چون اولین چیزی که در خانه قبر خراب میشود، چشم است. یعنی من باید به یاد خانه قبر نگاهم را آلوده به حرام نکنم، من میترسم از آن ساعت قبر و آن لحظهای که این دیدگان را در دل گور میخوابانند: «ما أطیب بریحک»؛(66) گفت: چه بوی عطر خوشی داری، گفت! سه روز بعد از مرگم بیا قبر مرا بشکاف بوی تعفن از بدن من بلند است، من باید یاد آن موقع باشم. وقتی میخواهی به نامحرم نگاه کنی یاد آن لحظهای باش که این دیدگان را خاکها پر میکنند.
در حدیث شریفی میفرمایند: کسانی که اهل نگاههای حرامند، فردای قیامت در حالی وارد محشر میشوند که میخ هایی از آتش در دیدگان آنها زدهاند و اینها کور وارد صحرای محشر میشوند، بنابراین هنگامی که از شما نگاه را میخرند خودتان را حفظ کنید، حالا انسانی که سنّی از او گذشته و غریزه جنسی هم در او افول کرده است، سرش را میاندازد، رد میشود و نگاه نمیکند، این خوبست امّا یک ارزش نیست، ارزش زمانی است که جوان باشی، خوش سیما باشی و با نگاهتان نامحرم جذب بشود ولی تو برای رضای خدا نگاه نکنی و سرت را پایین بیندازی.
در حدیث مشهور است که سه چشم فردای قیامت نمیگریند وقتی همه چشمها گریانند، یکی چشمی که در راه پاسداری دین خدا بیدار بماند، مانند چشم رزمندگانی که در جبههها جنگیدند، شهدای عزیزی که ما مدیون زحمات آن بزرگواران هستیم، دوم چشمی که از نگاه کردن به نامحرم پرهیز کند، قیامت چشمها میگریند او نمیگرید، سوم چشمی که از خوف خدا در دل نیمههای شب گریان باشد، فردای قیامت که همه چشمها گریه میکنند آن چشم گریان نیست. مؤمن باید چشمش را حفظ کند.
مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودکی - رحمة اللَّه علیه - به فرزندش فرموده بود که تو چرا یک نگاه بیجا کردی که چشمت به یک زن نامحرم بخورد؟ چرا نگاه غیر ضروری کردی؟ سرت را پایین بینداز و برو.
یکی از علمای بزرگ ما، مرحوم آخوند تربتی رحمه الله تهران آمده بودند، فرزندشان به ایشان میگوید: آقا جان اینجا را نگاه کنید، میدان تازهای زدند این بزرگوار نگاه نمیکنند: سرشان را میاندازند پایین و میروند. آقازاده میفرمایند: آقا نگاه نمیکنید، میفرمایند: نه، به همین اندازه که به این میدان نگاه کنم، توجّهم به خدا کم میشود.