گناهان زبان همراه با حکایت‌های آموزنده صفحه 25

صفحه 25

منتظرم بر سر راه تو ای دوست

از تو تمنّا بجز نگاه ندارم

عبد خطاکار را کس نپذیرد

گر نپذیری دگر راه ندارم

فرزند آیت اللَّه میرزا مهدی اصفهانی فرمودند: یک روز سیّدی آمد منزل پدرم، عرض کرد: مبتلا به بیماری سل هستم دعا کنید خدا شفایم بدهد، فرمودند: به نظر من تو سیّد نیستی، گفت: آقا شجره نامه دارم و به سیادت مشهور هستم. فرمودند: اگر سیّد بودی می‌رفتی شفایت را از جدّت مهدی می‌گرفتی، سیّد با شنیدن این حرف منقلب شد و سپس به طرف حرم ثامن الائمه‌علیه السلام راه افتاد ولی زیر لب می‌گفت: یا صاحب الزمان، ببین میرزا چه می‌گوید، بیا من را شفا بده. وارد صحن مطهر شد، می‌گوید دیدم خیلی خلوت است، یکی از درهای حرم باز شد، چند عالم نورانی بیرون آمدند، در میان آن‌ها سیّدی بود که عمّامه سبزی به سر داشت، سر مبارکش را بلند کرد از دور یک نگاهی به صورتم انداخت تا نگاهم کرد، منقلب شدم. چه می‌شود یکبار هم ما را نگاه کنی، آقا جان؟!

تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است

ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

رفتم در حرم طوافی کردم، بیرون آمدم دیدم دیگر سینه‌ام دردی ندارد به خانه میرزا مهدی اصفهانی رفتم تا وارد شدم یک نگاهی به صورتم انداخت فرمود: آفرین به تو، حالا ثابت کردی که سیّد هستی، رفتی شفایت را گرفتی و آمدی.

«مَنّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ»؛(70)

ما را ز وصل تو غرضی جز نگاه نیست

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه