گناهان زبان همراه با حکایت‌های آموزنده صفحه 26

صفحه 26

اذنم بده دیدن خوبان گناه نیست

از آیات دیگری که نهی غیبت را از آن استفاده کرده‌اند، «وَلَا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ * هَمّازٍ مَشَّآءٍ بِنَمِیمٍ»؛(71) این آیه خطاب به پیامبر است، خداوند متعال می‌فرماید: موافقت مکن با کسانی که بسیار قسم می‌خورند،(حلف یعنی قسم، حلاّف از صیغه های مبالغه است، کسی که بسیار قسم بخورد، عرب به او حلاّف می‌گوید) همراهی نکن با انسان‌هایی که بر سر هر چیزی قسم می‌خورند و همراهی نکن با مردمانی که به سوی غیبت می‌روند و بدگویی و نمّامی مردم را می‌کنند.

حدیث شریفی را در کتاب وافی، دیدم که خیلی جالب است این حدیث، تکلیف ما را روشن می‌کند؛ محمد بن فضیل می‌گوید: به موسی بن جعفرعلیه السلام عرض کردم: «جعلت فداک»؛ فدایت بشوم، «الرجل من اخوانی یبلغنی عنه الشی‌ء الذی اکرهه فأسئله عن ذلک فینکر ذلک و قد أخبرنی قومی عنه قوم تقات»؛(72) درباره یکی از برادران دینی من، مطلبی را نقل می‌کنند، عیبی را می‌گویند که وقتی می‌شنوم ناراحت می‌شوم که چرا این رفیق من چنین کار بدی را کرده، می‌روم پیش او و از وی سؤال می‌کنم، فلانی چرا این کار بد را کردی؟ او می‌گوید: من چنین کار بدی را نکردم در حالی که کسانی که برای من آن مطلب را نقل کردند راستگو بودند و دروغ نمی‌گفتند، یابن رسول اللَّه! تکلیف من چیست؟ حرف خودش را قبول کنم که می‌گوید من این کار بد را انجام نداده‌ام یا حرف مردم را؟ «فقال لی»؛ حضرت به من فرمود: «کذِّب سمعک وبصرک عن اخیک فإن شهد عندک خمسون قسامة و قال لک قولاً فصدقه و کذبهم»؛(73) گوشَت و چشمت را در مورد برادر دینی تکذیب کن؛ یعنی اگر با چشمت هم دیدی خطا می‌کند به چشم بگو تو اشتباه کردی، اگر حرف بد هم از او شنیدی به این گوش بگو تو اشتباه کردی، همین که او می‌گوید من چنین کاری را نکردم حرف خودش را قبول کن، مردم را تکذیب کن و حرف آنها را نپذیر و لو پیش تو شهادت بدهند و پنجاه قسم هم بخورند، همین که می‌گوید من چنین کاری را نکرده‌ام، چنین حرفی نزده‌ام قول خودش را قبول کن، آبروی مؤمن محترم است البته این حدیث در مورد انسان مؤمن است نه درباره آدم فاسق و لاابالی، که اگر شهود عادل باشند و در موردش شهادت بدهند بر او حدّ جاری می‌شود، مطلب را خودتان از هم تفکیک کنید این در مورد انسان مؤمن است.

حدیث دوم از امام باقرعلیه السلام است: «اقرب ما یکون العبد إلی الکفر ان یواخی الرجل علی الدین فیحصی علیه عثراته و زلّاته لیعنفه بها یوما ما»؛(74) یکی از چیزهایی که بنده را به کفر نزدیک می‌کند، این است که انسان با یک نفر رفاقت داشته باشد، رفت و آمد کند و مبنای رفاقت شان هم دین باشد؛ بگوید من برای خدا دوستت دارم چون تو متدیّنی با تو رفیقم، امّا توی این رفاقت و دوستی لغزش‌های او را می‌شمرد؛ بیست سال پیش چنین خطایی را در فلان جا کرد، پنج سال پیش چنان معامله‌ای را انجام داد، خطایی را داشت، همه این‌ها را در ذهنش نگه بدارد تا او را سرزنش کند و این نقاط ضعف را به روی او بیاورد و عیوبات او را برملا سازد، می‌فرماید: کسی که با مردم طرح رفاقت و دوستی بریزد، مبنایش هم دین باشد امّا نقاط ضعف این رفیقش را مرتب یادداشت کند که خلاصه یک روزی سر بزنگاه رسوایش کند، آبرویش را بریزد، می‌فرماید این انسان به بی‌دینی و کفر خیلی نزدیک است.

فرمودند منزل آقای سیّد مهدی قوام رحمه الله رفتم جلوی در خانه‌شان دیدم یک طحّاف، یک گاریچی، گاری گذاشته و انار، سیب و چند نوع میوه از مرکبات می‌فروشد. گفتم: میوه‌ها کیلو چند؟ گفت: می‌خواهی بروی خانه سیّد؟ گفتم: بله، گفت: هر قیمتی که دلت می‌خواهد، بده پول هم ندهی من راضی ام بردار و برو، گفتم: معلوم است که سیّد را خیلی دوست داری؟ گفت: خیلی دوستش دارم، من زندگی‌ام را مدیون او هستم. گفتم: با سیّد قصه‌ای داری؟ گفت: بله، گفتم: نمی‌خواهی برایم بگویی؟ گفت: چرا، من دزد دغلی بودم خیلی آرزو داشتم خانه سیّد را بزنم، بچه همین محل هم بودم، یک روز کشیک کشیدم، همین که سیّد با زنش بیرون رفت، از دیوار پشت توی خانه، پریدم سیّد هم که بیرون رفته بود و خیالم راحت بود، اتاق‌ها را گشتم، توی اتاق‌ها یک جفت قالیچه زرّین چشمم را گرفت، قالیچه را با خیال راحت برداشتم، چون دیدم سیّد با زنش بیرون رفته و حالا حالاها برنمی‌گردد، قالیچه را زیر بغل زدم و گفتم از در ورودی بیرون می‌روم، رسیدم توی راهرو دستم را گذاشتم که در را باز کنم یک مرتبه دیدم سیّد با عیالش داخل آمدند، مثل این‌که چیزی را یادش رفته بود بردارد، مثلاً کادویی یا هدیه‌ای را جایی می‌خواست ببرد، که برگشته بود. تا سیّد و همسرش را دیدم، خیس عرق شدم. چون سیّد مرا می‌شناخت شروع کرد سلام علیک گرمی با من کردن، سلام علیکم، فلانی لطف کردی آقایی کردی، برگشت به زنش گفت: زن! می‌گویند آدم پیر شود کم حافظه می‌شود، واقعاً پیر شدیم و کم حافظه «وَمَن نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ» (75) من خودم به این بزرگوار کلید را دادم گفتم ساعت فلان بیا اگر من هم نبودم بیا داخل، ببین ما مهمان دعوت می‌کنیم خودمان می‌گذاریم و می‌رویم، عجله کن عیال، سریع چایی درست کن، شرمنده‌ام، قربان شما بروم بزرگواری فرمودید، قدم به چشم ما گذاشتید و سپس من را بغل کرد، بوسید، بُرد داخل اتاق و میوه و شیرینی آورد و چای گذاشت، ما هم از خجالت داشتم می‌مردم خیس عرق شدم، پذیرایی کرد و فرمودند: من این دو تا قالیچه را به شما بخشیدم، بزرگواری کنید این هدیه ما را قبول کنید، بروید بازار آن را بفروشید یک گاری بگیرید روزها میدان بروید، چند تا بار بردارید، بیاورید روی همین گاری بگذارید و جلوی در خانه من بفروشید که خدا روزی شما را از طریق حلال برساند. ما قالیچه ها را بازار بردیم، فروختیم و از پول آن یک گاری دستی خریدیم و در خانه سیّد گذاشتیم سال‌ها است صبح به صبح می‌رویم میدان، بار می‌آوریم و میفروشیم. سیّد با این برخورد اخلاقی، مسیر زندگی مرا عوض کرد، از یک دزد یک انسان باتقوا درست کرد. شارع آبرو را دوست دارد.

خاتم الانبیاء محمّدصلی الله علیه وآله به کعبه نگاهی کردند و فرمودند: ای کعبه تو چقدر محترمی که خدا ریختن خون را در تو حرام کرده «وَمَن دَخَلَهُ کانَ آمِناً»؛(76) (خدا آل سعود را لعنت کند ان شاءاللَّه، که حریم خانه خدا را حفظ نکردند) فرمودند: امّا ای کعبه حرمت تو کجا حرمت مؤمن کجا؟ همان طوری که مالش و جانش محترم است و عِرضش و آبرویش نیز محترم است. اگر آبروی مسلمانی را ببرید: خدا در قیامت شما را نمی‌بخشد.

چقدر این احادیث اهل بیت‌علیه السلام جالب و شنیدنی است! «کلامهم نور» در زیارت جامعه کبیره می‌خوانیم که کلمات شما اهل بیت‌علیهم السلام نور است. انسان وقتی یک حدیث از اهل بیت‌علیهم السلام می‌شنود، دلش نورانی می‌شود. پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله می‌فرماید: «لاتذموا المسلمین»؛ مذمت نکنید مسلمانان را «ولاتتبعوا عوراتهم»؛ دنبال عیوبات مخفی مسلمان‌ها نروید «فانّه من یتبع عوراتهم»؛ هر کسی دنبال این برود که عیوبات مردم را بر ملا کند «یتبِع اللَّه عوراته»؛ خدای تبارک و تعالی عیوبات مخفی او را بر ملا می‌کند، خدا پرده اش را کنار می‌زند «و ممن یتبع اللَّه تعالی عورته یفضحه و لو فی بیته»؛(77) پیغمبر اسلام‌صلی الله علیه وآله می‌فرماید هر کس دنبال این باشد که عیوب مردم را بر ملا کند ولو برود گوشه خانه‌اش هم بنشیند، خدا آبروی او را می‌برد و رسوایش می‌سازد. همه ما ناقصیم، چه کسی است جز آن چهارده بزرگوار علیهم السلام که ادعا کند من کامل هستم؟

ناصر قاجار، مسئول باغ وحش تهران را خواست و به او گفت که می‌خواهم باغ وحشت را ببینم، فلان روز برای تماشای باغ وحش می‌آیم. مسئول باغ وحش گفت: باشد. بر حسب اتفاق، روزی که سلطان می‌خواست باغ وحش را تماشا کند. شیر باغ وحش مرد، مسئول باغ وحش گفت: چه کنیم، باغ وحش بدون شیر که خوب نیست، رفت پوست شیری تهیه نمود و یک نفر را هم پیدا کرد و صد تومان به او داد و گفت: یک ساعت توی پوست شیر برو، سلطان که جلوی قفس آمد، یک سر و صدایی هم بکن تا آبروی ما محفوظ بماند و خجالت نکشیم گفت: بسیار خوب، رفت تو پوست شیر و نشست کنار قفس. ناصر قاجار به او نگاه کرد و گفت: عجب شیر خوش هیکلی است، در قفس پلنگ را باز کنید و پلنگ را بیندازید کنار شیر ببینیم چکار می‌کند. در قفس پلنگ را باز کردند و بیچاره کسی که در پوست شیر بود، کز کرد و رفت یک گوشه‌ای. پلنگ گفت: رفیق نترس ما هم پوست پلنگیم، خبری نیست. حالا مؤمنین! همه ما تو پوستیم، گوش بدهید. ما در پوستیم، من در پوست طلبگی، تو در پوست تجارت، او در پوست ریاست و او در پوست کارمندی، یادمان نرود، روزی داریم به نام «یَوْمَ تُبْلَی السَّرَآئِرُ» (78) این پوست‌ها در آن روز می‌ریزد و پرده‌ها کنار می‌رود، یا رسول اللَّه! دلم می‌خواهد خدا پرده مرا ندرد، آبروی مرا نریزد فرمودند: واقعاً دوست داری خدا آبرویت را نریزد؟ گفت: بلی یا رسول اللَّه! فرمودند: تو هم آبروی مسلمان را حفظ کن، تو هم عرض مؤمن را نبر، می‌دانی برادر دینی‌ات آبرومند است و دست و بالش بسته است تو هم توان مالی داری، یک ماه با این چک مدارا کن، همان صبح آن را اجرا نگذار، اگر تشخیص می‌دهی که محترم است و واقعاً ندارد، گرفتار است و آبرومند است، صبح نیا در مغازه‌اش سر و صدا کنی و جلوی دیگران خجالتش بدهی که آنها فکر کنند این بیچاره دیگر اعتباری ندارد و به او جنس ندهند، شاهرگ زندگی یک خانواده را قطع و مدارا کن.

مرحوم نراقی در خزائنش می‌نویسد: یکی از رفقا به من گفت که مطلبی برای من پیش آمده آن را می‌گویم در کتابت بنویس، او برای من نقل کرد و من هم نوشتم. او را به عالم برزخ برده بودند و مطالبی را به او نشان داده بودند، همان طوری که به خیلی از اولیای خدا، بسیاری از مسائل را در عالم مکاشفات نشان داده‌اند. مثل مرحوم آیت اللَّه سیّد جمال الدین گلپایگانی‌رحمه الله که علامه تهرانی - اعلی اللَّه مقامه - در حالات ایشان نوشته؛ بعضی از مکاشفات ایشان را که این بزرگوار در معاد شناسی خود نوشته‌اند، بردارید و مطالعه کنید خیلی جالب است. یکی از رفقا به من گفت، برای فاتحه اهل قبور به قبرستان رفتیم، کنار قبری نشستیم، ایام عید بود، یکی از رفقای ما شوخی‌اش گرفت پا شد رفت روی یک سنگ قبر و گفت: آی مرده! ایام عید است از ما پذیرایی نمی‌کنی؟ نخودی، کشمشی، شیرینی ای، چیزی به ما نمی‌دهی، می‌فرمایند که از داخل قبر صدایی بلند شد، و گفت: هفته آینده بیا از تو پذیرایی می‌کنیم، بنده خدا خوفش گرفت، رفقایش گفتند: بابا نگفتیم شوخی نکن معلوم می‌شود ما هفته دیگر می‌خواهیم بمیریم و آخر عمر ماست، رفتند و وصیت نامه‌ها را تنظیم کردند، خودشان را آماده ساختند، کفن هایشان را هم خریدند و با زن و بچه هم وداع کردند. هفته آینده کنار قبر آمدند، نقل می‌کنند یک مرتبه دیدیم زمین شکافته شد خودمان را در عالم دیگری دیدیم، یک دالانی باز شد و از آن دالان عبور کردیم یک باغ بسیار قشنگ را دیدیم، باغی بسیار دلربا، وسط باغ هم یک تخت گذاشته بودند و جوانی روی تخت نشسته بود. سلام کردیم و گفتیم: صاحب قبر شمایید؟ گفت: بلی، گفتم: این باغ چقدر با صفاست، مال شماست؟ گفت: بلی گفتم: شما چه کسی هستید، گفت: من را نمی‌شناسی؟ گفتم: نه، گفت من قصاب محله شما می‌باشم، فلانی ام. گفتم: تو این قدر قشنگ نبودی چطور این قدر زیبا شدی؟ گفت: به خاطر حسناتم خدا این قدر مرا زیبا کرد. گفتم: چطور به این مقام رسیدی؟ گفت: من دو صفت خوب داشتم، یکی اینکه به مجردی که صدای مؤذن بلند می‌شد؛ اللَّه اکبر، اگر ده تا مشتری هم داشتم از آن‌ها عذر خواهی می‌کردم، در دکّان را می‌بستم و به مسجد می‌رفتم نماز اوّل وقت را به جماعت می‌خواندم، (بعضی چیزها کلید است. مؤمنی سال گذشته برای من نقل کرد، پیرمرد محترمی بود، می‌گفت: رفتم خدمت آقا شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودکی در ده ایشان، در حالی که جوان بودم، آقا شیخ نشسته بود، پیرمردی در سن پیری بود و یک زیر شلواری پوشیده بود، خدمتشان عرض کردم که جناب حاج شیخ، من سه حاجت دارم، چه کنم؟ فرمودند: چه می‌خواهی؟ گفتم: کسب آبرومند، فرمودند: نماز اول وقت بخوان. همسر خوب می‌خواهم فرمود: نماز اول وقت، مکه در جوانی می‌خواهم فرمودند: نماز اول وقت و می‌فرمودند: من نماز اول وقت را شروع کردم در فاصله کمی هر سه تا را که آقا شیخ فرمودند، و خدا به ما داد.

اگر دنبال کلید حل مشکلات هستید، نماز اوّل وقت، در غیر ماه رمضان هم باید در مسجد جا نباشد مگر خدا را رزّاق نمی‌دانید؟ حضرت باری تعالی را رزّاق نمی‌دانی؟ خدایی که همه عالم را روزی می‌دهد تو را در فلان جا نمی‌بیند؟ چرا از نماز غافلیم؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه