گناهان زبان همراه با حکایت‌های آموزنده صفحه 27

صفحه 27

موسی بن عمران آمد کنار رود نیل، خداوند فرمود: عصایت را به آب بزن، عصا را به آب زد، آب شکافته شد، تخته سنگ سفیدی را برایش بالا آورد گفت: عصایت را به سنگ بزن، موسی عصایش را زد، سنگ به دو نیم شکافته شد، وسط آن یک سنگ دیگری بود، گفت، عصایت را بزن، به سنگ دوم زد، سنگ دوم هم شکافته شد، وسطش کرمی کور بود که یک برگ هم به دهانش بود، و آن برگ را می‌خورد و ذکر می‌گفت، می‌گفت: ای خدایی که منِ کرم کور را کف رود نیل فراموش نکردی و روزی مرا می‌رسانی؛ خدایی که کرم کور را کف دریا می‌بیند، تاجر در فلان جا را نمی‌بیند؟ می‌بینی، ظهر ماه رمضان هم دلش نمی‌آید نیم ساعت در مغازه را ببندد و نماز جماعت بیاید. نماز اول وقت خیلی قیمت دارد و نمازهای اول وقت را به احترام نمازگزار حقیقی عالم، حضرت بقیة اللَّه‌علیه السلام خدا می‌پذیرد و بالا می‌برد).

گفت: صفت دوم خوب ما این بود «وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ»؛(79) وای بر کم فروشان! ما گوشت کم به مردم نمی‌دادیم، در ترازو کم نمی‌گذاشتیم،(ما شکم مرغ را پر آب نمی‌کردیم، وقتی هم که در پلاستیک می‌گذارند، بلندش می‌کنند و با شتاب می‌گذارند در ترازو گذاشته و هنوز هم مساوی نشده برمی‌دارند، سپس دست مشتری می‌دهند؛ به خاطر ده گرم مرغ، جهنم را برای خودشان می‌خرند، ما این طوری نبودیم، ما یک کارتن لامپ به مردم نمی‌فروختیم که چهار تا سوخته هم بغلش بگذاریم و به مردم بیچاره بدهیم تا شهرستانی ببرد آن طرف ایران، آن را باز کند بخواهد لامپ‌ها را بفروشد ببیند پنج تا سوخته هم لابه لای آن گذاشته‌اند، ما اینجوری نبودیم.

مؤمنین! خدا یک بیماری می‌گذارد بغلش و تمام پول هایی که در آورده است، همه‌اش می‌رود، بعضی‌ها برای ده گرم مرغ جهنم می‌روند این‌ها خیلی بیچاره اند. مطلبی را برای شاگرد ها عرض می‌کنم؛ گاهی وقتها شما صاحب کارید، مثلاً چهار تا شیر گران میفروشید، ظلم می‌کنید، یک پولی گیر تان می‌آید، دلّال مظلمه نباشید، تو که دیگر کارگر هستی، چرا به مردم ظلم می‌کنی؟ تو می‌خواهی جیب اوستا کار را پر کنی، چیزی که گیر تو نمی‌آید، تو چرا ظلم می‌کنی؟ تو چرا خودت را جهنمی می‌کنی؟ چه چیزی گیر تو می‌آید جز همان حقوقی که می‌گیری؟

امیرالمؤمنین‌علیه السلام در زمان حکومتشان از بازار کوفه رد می‌شدند، و نظارت می‌کردند، خطاب کردند به خیاط فرمودند: ای خیاط مادرت بر حال تو گریه کند، نخی که می‌خواهی با آن لباس‌های مردم را بدوزی محکم بتاب، کوکهایی که می‌خواهی بزنی ای خیاط! نزدیک هم بزن، سر قیچی های لباس‌های مردم را به مردم برگردان که از حبیبم پیغمبرصلی الله علیه وآله شنیدم، خیاطی که اضافه لباس‌های مردم را به مردم بر نگرداند، قیامت وارد محشر می‌شود در حالی که لباس‌های رنگارنگ از آتش بر تنش دارد، همان اضافه لباس‌های مردم را لباس‌های آتشین می‌سازند و بر تنش می‌کنند. نخ را محکم بتاب، آن بنده خدا با چه سختی یک دست روپوش برای بچه‌اش خریده است، آن وقت تو یک جوری درست می‌کنی که ماه دوم تمام کوکش پاره می‌شود، درز هایش باز می‌شود، چرا می‌روی پارچه پوسیده را می‌خری و آن را برای این بچه مدرسه‌ای روپوشش می‌کنی؟ خطاب به صنف کفاش ها می‌گویم: چرا می‌روی چسب فاسد شده را می‌خری؟ چرا به ته کفش کتانی چسب فاسد شده ارزان می‌زنی؟ وقتی بچه بیچاره مدرسه می‌رود روز دوم کف کفشش کنده شده می‌آید و پای او روی زمین است، پدرش هم کارگر است، ندارد برود یک جفت کفش دیگر بخرد، خدا نمی‌گذارد این نان را تو راحت بخوری، یک دانه غده کوچولو کنار بدنت می‌گذارد، می‌روی دکتر می‌گوید: سرطان است و باید شیمی درمانی کنی، می‌روی اتریش عمل می‌کنی و تمام پول‌هایی که گرفتی، خرج عملت می‌شود، تازه می‌فهمی از کجا می‌خوری؟ ظلم نکنیم.

چند گناه وبال انسان می‌شود؛ یکی ظلم، کم فروشی، بد فروشی و غِش در معامله، دنیا نمی‌ارزد) - می‌فرماید: همین طور که با او صحبت می‌کردم یک مرتبه دیدم عقربی پیدا شد، شاهد عرضم اینجاست - گفت: نترس عقرب با من کار دارد، عقرب از پایه تختی که رویش نشسته بود بالا آمد و از لباسش بالا رفت تا که کنار گردنش رسید کنار دهانش آمد و سپس او زبانش را بیرون آورد و یک نیش به زبان او زد، و ناله اش بلند شد، گفتم: این باغ به این قشنگی، نیش عقرب برای چیست؟ گفت: راستش در دنیا ما یک نیش زبانی زدیم و یک خطای زبان داشتیم که نمی‌دانستیم این خطای زبان ما، این قدر مشکل برای ما صورت می‌دهد. گفتم: چه کار کردی، می‌شود برای ما بگویی؟ گفت، خاطر خواه دختری از دخترهای محل شدیم، چون کاسب محل بودیم چشممان افتاده بود به دختری که می‌آمد گوشت می‌گرفت و می‌رفت، رفتم خواستگاری به من ندادند، کینه این خانواده را به دل گرفتم، هر شخصی به خواستگاری این دختر، می‌آمد از من می‌پرسیدند: - چون کاسب محل بودم - که این دختر فلانی چطوره؟ خوب است یا نه؟ شما خبر دارید؟ من هم سرم را تکان می‌دادم، می‌گفتم: ای بابا! چرا از من می‌پرسی؟ امّا این جمله «ای بابا» را یک جوری می‌گفتم که به او یک عیبی را بفهمانم که مثلاً این دختر عفیفه نیست، مثلاً دختر هرزه‌ای است و او هم می‌رفت و دختر را نمی‌گرفت. این سبب شد آن دختر پیر شود و یک عمر در خانه بماند. از وقتی هم که مابه عالم برزخ آمدیم، گفتند: فلانی! این مال نماز اوّل وقت است، این مال اینکه گوشت کم به مردم نمی‌دادی، این نیش عقرب هم تا صبح قیامت با توست، تا آنجا محاسبه بشود اگر آن شخص رضایت داد، خدا تو را می‌آمرزد.

خاتم الانبیاء محمّدصلی الله علیه وآله روزی روی منبر فرمودند: «من المُفلس؟»؛ مفلس کیست؟ «قالوا»؛ اصحاب گفتند: «المفلس فینا مَن لا درهم له و لا متاعاً»؛ گفتند: ما مفلس را به کسی می‌گوییم که نه پول دارد و نه جنس، ورشکسته شده و دیگر چیزی ندارد. حضرت فرمودند: «المفلس مِن امّتی من یأتی یوم القیامة بصلاة و زکاة و حج و صدقة»؛ فرمودند: مفلس از امّت من کسی است که وارد محشر می‌شود، در حالی که هم نماز دارد، هم روزه دارد، هم مکه رفته و هم صدقات دارد، انسان خوبی بوده، امّا پای میز محاسبه، پرونده اش را که باز می‌کنند می‌بینند همین آدمی که همه چیز داشته «و یأتی و قد شتم هذا»؛ آدم فحاشی بوده، «مّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»؛(80) هر چه از دهانمان بیرون بیاید ثبت می‌شود، شاید فحش دادی و رفتی و ماجرا تمام شد، امّا یادمان رفته، که آن را نوشته‌اند. امیرالمؤمنین‌علیه السلام در روایتی - که نشانه توجّه حضرت است - هر وقتی قصد قضای حاجت می‌کردند، دعا می‌کردند: الهی این دو ملک را از من دور کن که در آنجا، همراه من نباشند، ببینید! حضرت چقدر حضور را باور داشته‌اند و چقدر نسبت به آن توجه می‌کردند. ما اصلاً توجه نداریم. همه اعمال ما را این دو فرشته بزرگوار و ثبت می‌کنند: «کراماً کاتبین الذین وکّلتهم بحفظ ما یکون منّی» (81) «قد ضرب هذا»، آقا گردن کلفت بوده، یکه بزن فلان جا بوده، جوانی که پنج سیر شراب می‌خورد ه و مست می‌کرده و تو گوش مردم می‌زده و خب حالا هم توبه کرده و یادش رفته تو گوش کدام بیچاره‌ای زده، یکه بزن بوده، جلوی کافه و مغازه می‌ایستاد ه، یک پولی بهش می‌دادند که جلوی شلوغی و ازدحام را بگیره، این هم هر کسی را که می‌رسیده می‌زده، زور بازویش زیاد بوده، «قد ضرب هذا» خُب دیگر چی؟ «و صفوک دم هذا»؛ چاقو تو جیبش می‌گذاشته و با چاقو شخصی را کشته و بعد هم فرار کرده، نتوانستند او را بگیرند و بعدش هم یک حقّ و حسابی داد و خودش را آزاد کرده امّا خون به گردنش است. بعضی‌ها فردای قیامت قاتل محشور می‌شوند امّا نه با چاقو بلکه با شمشیر زبان؛ گوشی تلفن را برداشتی، یک نمّامی کردی، بین یک فامیل، بین یک عروس و داماد، بین دو تا خواهر، بین دو تا برادر، نمامی نمودی، یک فامیل را به هم ریختی، دو تا برادر، زن و شوهر با همدیگر دعوای شان شد، مادر پیرزن جوش زد غصه خورد و مرد، آن وقت شما قاتل هستید، تو که تلفن را برداشتی، تو که نقل قول کردی، تو که مطلب را رساندی تو که فتنه به پا کردی، تو قاتل هستی. مرحوم آقای سیّد مهدی قوام رحمه الله می‌فرمودند: بعضی‌ها قاتل می‌شوند با یک پوست موز، و پیرمرد بیچاره با عینک ذره بینی روی پوست موزی که شما خوردی پا می‌گذارد، ضربه مغزی شده و می‌میرد. خیلی مطلب مهم است. خُب دیگر چی؟ «و اکل مال هذا»؛ جوان بوده لاابالی بوده از یک گوشه که رد می‌شده، آرام یک عدد سیب بر می‌داشته و می‌گذاشته توی آستینش و عبور می‌کرده، بغل وانت بار، با رفیقش خربزه را برداشته بعدش هم خورده‌اند، تصرف در مال غیر حرام است. امام راحل رحمه الله نظرشان این بوده که کنار خیابان در حالی که منتظر تاکسی هستی و خسته شدی، اگر تکیه دادی به ماشین مردم و صاحب ماشین راضی نباشد، تصرف در مال غیر است و حرام می‌باشد، در آخرت شروع به تقسیم کردن می‌کنند، خوب این آقا نماز، روزه، حج، و صدقه داشت نماز را به آن که فحش می‌دادی می‌دهند، روزه‌ها را به آن که تو گوشش زدی می‌دهند حج را به آن آقایی که خونش را ریختی می‌دهند، پشت سرش غیبت کردی، تهمت زدی، همه را تقسیم می‌کنند. حضرت می‌فرماید: قبل از این‌که حسنات تقسیم بشود و به پایان برسد می‌بینید طلب کارهای دیگر هم می‌آیند آن‌ها یکی دو تا نبودند، یادش رفته بوده که در جوانی خیلی کارها انجام داده، لذا کارها یکی یکی اعمال خوب او را می‌برند. خلاصه هر چه دارد همه را می‌برند، حالا چه کنیم، طلب کارها هم ایستادند آن‌ها که پشت سرشان غیبت کردی، الی ماشاءاللَّه صف بستند، مردند و رفتند امّا ما یادمان رفته، هیچ کاری برایشان نکردیم حسناتی هم نفرستادیم که غیبت را جبران کند. حضرت می‌فرمایند: حالا از گناهان آن‌ها برمی‌دارند و روی پرونده اش می‌گذارند، یک شیشه شراب او را روی پرونده این آقا می‌گذارند، چهار تا فسق و فجور داشته آن را روی پرونده اش می‌گذارند، «ثم یطرحه فی النار»؛ سپس در آتش پرتش می‌کنند. حضرت می‌فرمایند: این مفلس است، بیچاره همه چیز داشت، نماز داشت، روزه داشت، حج داشت ولی این اعمال نا پسند را هم در کنارش داشت.

شیخ شوشتری می‌گوید: هر عبادتی شرطی دارد امّا یک عبادت را من سراغ دارم که هیچ شرطی ندارد و آن گریه بر مظلومیت حسین‌علیه السلام است، که هیچ شرطی ندارد. ریایی اش را هم خدا می‌خرد «فبکی و أبکی أو تباکی»؛(82) می‌گوید: وقتی روضه حسین را می‌خوانند در مجلس حسین‌علیه السلام آرام نباش، سرت را پایین بینداز و خودت را شبیه گریه‌کنان حسین‌علیه السلام قرار بده، خدا مرحوم نظام رشتی را رحمت کند، در تهران چه افراد با خلوصی بودند، صبیّه ایشان برای یکی از مؤمنین نقل کرده که من وقتی پدرم رو به قبله بود، گفت: بابا دست من را بزار تو دستت، من یک عمر با این باور زندگی کردم که دم مرگ، حسین‌علیه السلام را ببینم و بمیرم، وقتی آقایم حسین‌علیه السلام می‌آید من می‌خواهم مشغول به ابی عبداللَّه‌علیه السلام باشم، می‌خواهم شش دانگ حواسم پیش آقا باشد، نمی‌خواهم توجّهم به غیر حسین‌علیه السلام معطوف شود، بابا دست مرا بزار تو دستت، همین که آقا آمدند من دست تو را فشار می‌دهم و در این لحظه زیر بغل مرا بگیر بلند کن، نمی‌خواهم جلوی امام حسین‌علیه السلام خوابیده باشم و پایم دراز باشد، می‌فرماید: یک مرتبه دیدم بابایم دست من را فشار می‌دهد؛ یعنی آقا آمدند، مرا بلند کن، زیر بغل بابایم را گرفتم و ایشان را بلند کردم، پدرم یک جمله گفت و مُرد و آن جمله این بود «صلی اللَّه علیک یا مظلوم یا اباعبداللَّه الحسین».

گفتار هفتم: دروغ

به جان مشتاق دیدار تو هستم

که از روز ازل دل بر تو بستم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه