سرگذشت های عبرت انگیز از عاقبت گنهکاران صفحه 125

صفحه 125

هستی افتاده ام و نابود شده ام تا ظهر خبر ورشکستگی من بین مردم وطلب کارها منتشر شد و طلب کارها آمدند تمام موجودی خانه ام رابردند و به نان شبم محتاج شدم.

بعد از آن یک ماشین سواری کهنه را با زحمت و قرض تهیه کردم وبه این وسیله زندگی خودم را اداره می کردم.

اما نفرین مادر باز مرا رها نکرد یک روز ماشینم را کنار خیابان پارک نمودم و رفتم به مغازه آپاراتی تا پنچری لاستیک ماشین را با هم درست کنند،ناگهان یک ماشین تانکر بزرگ مستقیم آمد روی ماشین سواری من و تمام ماشین مرا بهم پرس کرد بعد معلوم شد که راننده تانکر در چند قدمی که ماشین من متوقف بوده سکته قلبی کرده وپشت فرمان بیهوش شده و بر اثر محکم خوردن فرمان به او دو مرتبه بهوش آمد گویا فقط مأموریت داشته این چنین ضرری به من برساند.

خلاصه کرد که بعد از آن شبی که مادرم را کتک زدم همیشه این صحنه ها برایم پیش آمد می کند تا بعد چه به سرم آمد(1).

نفرین مادرزمخشری:

زمخشری که یکی از علمای مشهور اهل سنت است، روزی ازدامنه کوه و راه ناهموار که می رفت ناگهان افتاد و پایش شکست.هرقدر استخوان شکسته را بستند،اثری نبخشید، سرانجام به او گفتند:

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه