سرگذشت های عبرت انگیز از عاقبت گنهکاران صفحه 126

صفحه 126

1- همان،ص9-208

که این استخوان باید بریده شود.خلاصه آن را بریدند و خودش می گفت: نفرین مادر یک پا را از من گرفت،پرسیدند چطور؟گفت:

کوچک بودم گنجشکی را گرفتم و پایش را با ریسمان محکم بستم و بااو بازی می کردم که ناگهان آن گنجشک میان سوراخی ماند،من ریسمان را کشیدم،نیامد در نتیجه یک پای آن شکست و با ریسمان آمد،مادر من وقتی آن منظره را دید،گفت:پسر خدا پایت را بشکند،چرا پای این حیوان را شکستی،نفرین مادر آخر کار خود را کرد و پایم را شکست(1).

حکایت دیگردرموردمادر

روزی ابراهیم غلام امام صادق«علیه السلام»از حضرت اجازه گرفت وپیش مادرش رفت و یک روز در خانه مادر ماند.لکن آن روز بر سر کاری با مادرش نزاع نمود و بوی تندی کرد. پس از برگشتن امام صادق«علیه السلام»از وی اعراض نمود و فرمود:چرا مادرت را از خود رنجاندی؟مگرنمی دانی شکم او منزل و آغوش وی گهواره و پستانهایش ظرف توبود؟زود برو و از مادرت رضایت بگیر و او را راضی نما و توبه کن که پس از این به مادرت تندی نکنی،غلام برگشت و از مادرش رضایت گرفته و بازگشت(2).

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه