آینه غدیر در روایت شیعه و اهل سنت صفحه 382

صفحه 382

زانوهای فاطمه علیهاالسلام تاب نداشت قدمی به جلو برمی داشت و رو به سوی قبر برمی گرداند.

و حجره را با آه و ناله ترک گفت....

...........................

عمر نیک بدوش که بهره ای از آن توست!!!

این بار ابابکر برای پیشرفت کار خ_ود چنین صلاح دی_د که به بیشه شی_ر حمله برد!

هنوز آفتاب پهن نشده بود، اندیشه و احتمالاتی در ذهن ابابکر شروع به رفت و آمد کرد: بی شک عباس گفتگوهای روز گذشته و پیشنهاد آن معامله را از برادرزاده اش پنهان نمی دارد، رسیدن این گفتگو به گوش علی علیه السلام او را بیش از پیش خشمگین خواهد ساخت، چون می نگرد که هم حقش را ربوده هم توجهی به او نکرده اس_ت، پس شاید پس از این قوای خ_ود را برای مقابله و مبارزه، آماده سازد.

در این هنگام مدینه داشت به خود می آمد، و آن حال بهت و اندوه زدگی رخت بر می بست، اکنون مردم می توانند قضایا را درست بررسی کنند و آنچه تا حال متوجه نبودند، متوجه شوند و در یابند و آن حال سکوت که به صورت تسلیم و اقرار می نمود، از میان رفت و زبانها به کار افتاد و گفتگوی از میان رفتن حق رسول خدا آهسته، و آشکار زبان به زبان می گشت.

ابابکر به حساب خود بیعت را تمام می دید، اکنون باید برای هر اقدامی آماده شود، و از عاقبت تردید و سستی بیاندیشد، با آنکه – بر طبق اعتراف خودش – خود را برای امارت و خلافت شایسته ترین مردم نمی د انست، ولی عقیده داشت اگر مردم در اجرای برنامه هایی که دارد به دست و زبان یا ریش کنند از روش حق منحرف نخواهد شد چنانگه روز گذشته در ضمن خطبه خود گفت:

«سپس ای مردم من زمام دار شما شدم و بهتر از شما نیستم، اگر خوب عمل کردم یاری ام کنید، و اگر بد کردم و کج رفتم را ستم کنید...»

ولی امروز دیگر نمی توانست به پای آن پیمانی که با خدا بسته بایستد و پیش

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه