آینه غدیر در روایت شیعه و اهل سنت صفحه 384

صفحه 384

در اینجا همان تندخویی عمر به سرش آمد و بی درنگ و اندیشه گفت:

«اکنون جز بیعت کردن چاره ای نداری.»

علی علیه السلام به روی آن بانگ زد: «ای زاده خطاب، تو مرا به بیعت ملز م می کنی» ابابکر با همان لحن آرامی که داشت گفت: «اباالحسن، مردم مرا به زمامداری خود برگزیده اند من دوست دارم تو هم در کاری که مردم وارد شده اند وارد شوی ...»

عمر دنباله سخن او گفت:

«ای خلیفه رسول خدا همینکه مردم با تو بیعت کردند بر اوست که اطاعت کند» علی علیه السلام چون شیر خشمگین بر او بانگ زد و با لحن تمسخر به او گفت:

«ای عمر نیک بدوش که بهره ای از آن، تو راست امروز، برای او محکم ببند تا فردا به تو برگرداند!....»

آنگاه به سوی ابابکر روی آورد و گفت:

«آری به خدا تو این جامه خلافت را به ناروا و بدون تناسب بر اندام خود آراستی با آنکه می دانی که من نسبت بدان مانند قطبم به سنگ آسیا. از قله بلند من سیل «علوم و فضایل» همی فرو می ریزد و مرغ بلند پرواز به اوج من نمی رسد!...»

عمر باز خواست سخن گوید، ابابکر جلو او را گرفت که مبادا کار به جای بد بکشد و گفت: عمر آرام بگیر!

در حالی که از جا برخاست [ابابکر] و به سوی در روان شد روی به علی علیه السلام نموده و گفت: «اباالحسن بر تو تکلیفی ندارم، اگر بیعت نکنی تو را ملزم نمی دارم. ابابکر بیرون رفت و رفیقش به دنبال او ....ابو عبیده به جای خود نشست تا با زبان نرم خود در علی علیه السلام نفوذ کند و بدانچه دو رفیقش دست نیافتند دست یابد. آری ابن جراح برای آنکه بتواند از آل پیغمبر صلی الله علیه و آله بیعت ستاند از هر سو درباره اسلام سخن گفت: از حلقه اتحاد مسلمانان و خطر پراکندگی آنان، از اوصاف خلیفه و اهل بیت او و خواست مردم در مورد زمامداری، او سخن می گفت: و علی علیه السلام در میان خاندانش نشسته گوش می داد و در جواب این مردی که دست او در نصب ابابکر به خلافت کار کرد پیش از آنکه اندیشه آن از خاطر ابابکر بگذرد – ساکت بود! ...تا در پایان سخن که گمان می کرد اثری کرده گفت: «ای عموزاده ....تو جوانی و اینان پیرمردان قوم تواند، تو در کارها مانند آنان تجربه

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه