آینه غدیر در روایت شیعه و اهل سنت صفحه 625

صفحه 625

رفت و نزدیکشان رسید چندان که گردن مرکوبشان به هم رسید. علی علیه السلام گفت: سلاح و اسب و مرد مهیا کرده اید، امّا عذری برای خدا نیندیشیده اید، از خدا بترسید و (چون آن کس مباشید که رشته خود را از پس تابیدن پنبه و قطعه قطعه کند.)(1)

مگر من برادر دینی شما نیستم که خونم را حرام می دارید و من نیز خون شما را حرام می دانم، آیا حادثه ای رخ داده که خون من را بر شما حلال کرده؟ طلحه گفت: مردم را بر ضد عثمان برانگیختی . علی علیه السلام گفت: آن روز خدا سزای شایسته آنها را تمام دهد و بدانند که حق آشکار خدای یکتاست.(2)

ای طلحه! تو به خون خواهی عثمان آمده ای؟! خدا قاتلان عثمان را لعنت کند. ای زبیر! یاد داری آن روز که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله در محله بنی غنم بر من گذشتی پیمبر به من نگریست و به روی من خنده زد، من نیز به روی او خنده زدم، گفتی: پسر ابوطالب از گردنفرازی دست برنمی دارد.

پیمبر خدا به تو گفت: علی گردنفرازی ندارد. تو به جنگش می روی و نسبت به او ستمگری.

[زبیر] گفت: ای خدا، آری و اگر این را به یاد داشتم به این راه نمی آمدم به خدا هرگز با تو جنگ نمی کنم.

گوید: علی علیه السلام پیش یاران خود بازگشت و گفت: زبیر با خدا پیمان کرد که با شما جنگ نکند.

آنگاه زبیر پیش عایشه بازگشت و به او گفت: از وقتی به عقل آمده ام در هر جنگی بوده ام واقف کار خود بوده ام جز این جنگ.

عایشه گفت: می خواهی چه کنی؟ گفت: می خواهم این جنگ را بگذارم و بروم.

پسرش عبدالله گفت: این دو جمع را با هم روبرو کردی همینکه برای همدیگر


1- . سوره نحل، آیه 92.
2- . سوره نور، آیه 25.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه