آینه غدیر در روایت شیعه و اهل سنت صفحه 626

صفحه 626

شمشیر کشیدند می خواهی رهاشان کنی و بروی! پرچمهای پسر ابی طالب را دیده ای و دانسته ای که به دست جوانان دلیر است زبیر گفت: قسم خوردم که با وی جنگ نکنم و از گفته وی [پسرش] خشمگین شد.(1)

عماربن معاویه گوید: به روز جنگ جمل علی علیه السلام مصحفی برگرفت و میان یاران خویش بگشت و گفت: کی این مصحف را می گیرد که این قوم را به آنچه در آن هست دعوت کند و کشته شود؟

گوید: جوانی از مردم کوفه که قبای سپید پنبه دوزی داشت، گفت: من، علی علیه السلام از او بگردید و باز گفت: چه کس این مصحف را می گیرد که قوم را به مندرجات آن دعوت کند و کشته شود؟ [باز بلافاصله] آن جوان گفت: من. علی علیه السلام قرآن را به او داد که به دعوت قوم پرداخت، که دست راست وی را قطع کردند مصحف را به دست چپ گرفت و دعوتشان کرد، دست چپ او را نیز زدند قرآن را در حالی که خون بر قبایش روان بود به سینه نگهداشت تا کشته شد، علی علیه السلام گفت: اینک جنگ با آنها رواست.

گوید: مادر آن جوان ضمن رثاء که درباره او می گفت شعری بدین مضمون گفت: خدایا، مسلمانی دعوتشان کرد، کتاب خدا را می خواند و از آنها بیم نداشت مادرش ایستاده و می دید که آنها را به خدا دعوت می کند و آنها که در گمراهی بودند ریشهای خود را از خون او رنگین کردند.(2)

جنگ جمل در یک روز و آن هم در پس از چند ساعت خاتمه یافت که گویند از سپاه علی علیه السلام پنجهزار و از سپاه جمل ده هزار کشته داشت، یک صحنه را از طبری نقل می کنیم: گوید پس از آنکه جنگ سخت شد و دو گروه از بصریان برای دفاع از شتر و [شتر سوار] با هم می کوشیدند.

ابن یثربی سر شتر را گرفته بود و رجز می خواند و مدعی بود علباء بن هیثم و زیدبن صوحان و هندبن عمرو را کشته است، می گفت: «هر که مرا نشناسد، من


1- . طبری، ج 6، ص 2426 الی 2428.
2- . همان، ص 2438 و 243 9.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه