- پیش گفتار 1
- اشاره 4
- لحظه دوم 5
- لحظه چهارم 6
- لحظه پنجم 7
- اشاره 8
- اشاره 13
- بختش بلندهرکه گرفتارحید راست... 13
- مباهات خدا به علی (علیه السّلام) 14
- علی (علیه السّلام)، عصاره پیامبران 14
- فقط خدا و من 14
- شهرت آسمانی 15
- مرد فضیلت ها 15
- فضائل بی انتها 15
- برتر از آسمان و زمین! 15
- به امتداد قیامت! 16
- هدیه خدا به محبان علی (علیه السّلام) 16
- علی (علیه السّلام) تجسم توحید 16
- تاج نورانی 17
- خوشا به حال محبان علی (علیه السّلام)! 18
- رهبر سپیدرویان 18
- روز حسرت! 18
- آماده بهشت! 19
- گذرنامه بهشت 19
- ایمنی در آخرت 19
- اگر در دل همه مهر علی (علیه السّلام) بود... 19
- انتخاب مطمئن 20
- مسیر یکی است! 20
- اشاره 20
- اشاره 20
- امامت؛ تداوم نبوت 21
- آینه غدیر 22
- اشاره 23
- آینه غدیر 24
- سخنی از رهبر 25
- شهر بی خبران! 25
- اشاره 25
- آینه غدیر 26
- ناجی 27
- اشاره 27
- افتخاری برای همیشه 27
- آینه غدیر 29
- اشاره 30
- موج های شبهه 30
- اشاره 31
- معنویت های کورشده 31
- آینه غدیر 31
- توقع نابجا 32
- آینه غدیر 33
- اشاره 33
- هنرایمان به نادیده ها 33
- خانه ای در بهشت 33
- آینه غدیر 35
- رستگاران 36
- بفرمایید بهشت! 36
- سرچشمه رستگاری 37
- علی (علیه السّلام)؛ امام رستگاران 38
- اشاره 39
- عطر خداخواهی 39
- آینه غدیر 39
- گلستان خوبی ها 39
- آینه غدیر 40
- هنگامه خطر 41
- اشاره 41
- تحفه ای مبارک! 41
- تحفه ای مبارک 42
- اشاره 43
- خیلی مراقب باشید! 43
- آینه غدیر 43
- دلم تاریک شده ، پندی ده! 43
- موانع دیدن 44
- آینه غدیر 45
- روزملاقات 46
- اشاره 46
- ثانیه های تأمل 46
- هنوز فرصت باقی است! 47
- آینه غدیر 47
- اشاره 47
- روزنه امید 48
- آینه غدیر 48
- عقب نشینی ممنوع 49
- درجه محبت و بندگی 49
- اشاره 49
- آینه غدیر 50
- آینه عبرت 51
- اشاره 51
- آینه غدیر 53
- اشاره 54
- امتحان های الهی 55
- آینه غدیر 55
لحظه اول
غدیر، نام اقیانوس بیکرانی است که افق در افق، با آسمان نسبت دارد و موج در موج، هم آغوش عرش است.
غدیر، حاصل یکصد و بیست و چهار هزار چشمه زلال رسالت است که عرفان و معرفت را فراراه انسان قرار داده است.
پس اگر هنوز دوق تماشایت هست بیا به کرانه غدیر بایست تا پنجره هایی از عرش در برابرت گشوده شود و تو را به تماشای لوح و قلم ببرد.
لحظه دوم
ظهر بود؛ گرم و تن سوز؛ خاکها، از شلاق شعله های خورشید، زخمی ظهر بود که صدای صاعقه زمان، حادثه ای را رقم می زد. صدای پروانه ای می شد که روی هزاران شانه خسته و خاک گرفته می نشست.
دوردست، صدایی، سکوت صدا را می آشوبد. به گمانم صدای زنگ کاروان است که در همهمه وحشت افزای تنهایی برکه می پیچد ای کاش آبی داشتم تا عطش و خستگی راه را با خنکای وجودم فرو می نشاند! غدیر، خسته و تنها، سر در گریبان فرو برده و رؤیاهایش را آه میکشد.
کاروان نزدیک و نزدیکتر می شود، ناگاه، صدایی، در سکوت کاروان پیچید، صدایی، حجاز را به لرزه افکند...