بر کرانه غدیر صفحه 1291

صفحه 1291

کمیت به بیابانی رسید و خواست راهی پیش گیرد. شیری آمد و او را از رفتن از آن راه باز داشت.

او از سوی دیگری راه افتاد، و شیر باز هم مانع شد. گویی

اشاره می کرد که از پس وی به راه افتد تا آن که امان یافت و از دست دشمنان خلاص شد.

*****

الغدیر، ج 4، ص 38.

راهنما

کمیت روزگاری را به تواری گذراند تا آن که یقین کرد که کمتر در پی او هستند. شبی با گروهی از بنی اسد، با ترس و بیم از شهر بیرون آمد و راه قطقطانه را در پیش گرفت.

بعد از نماز صبح دیدند که گویی شخصی از دور به سوی آنان می آید و بعد از مدتی معلوم شد که گرگی به سوی آنان می آید. گرگ آمد و در گوشه ای خوابید. دست شتر کشته ای را جلوش انداختند.

آن را به دندان کشید. جام آبی به سویش بردند. نوشید و چون به حرکت در آمدند. گرگ غریدن گرفت.

کمیت گفت:

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه