بر کرانه غدیر صفحه 1387

صفحه 1387

خاله کمیت را دستگیر کرد و به

زندان افکند. کمیت زن خود را فرا خواند و لباس او را پوشید و او را به جای خویش نهاد و خود از زندان گریخت. چون حالد خبر یافت. خواست زن را به مجازات برساند. بنی اسد گرد آمدند و گفتند:

تو را زن فریب خورده خاندان ما راهی نیست.

خالد از آنها ترسید وزن را رها کرد.

*****

الغدیر، ج 4، ص 11.

بخوانید و بخندید

ابوعثمان بحر الجاحظ گفته است:

مردی از رؤسای تجار به من خبر داد و گفت:

پیرمردی بداخلاق اخمو و خاموش، در کشتی با ما بود که سرش را از زمین بر نمی داشت و هر وقت اسم شیعه را می شنید، در خشم فرو می رفت و چهره اش دگرگون شده، ابروهایش را سخت درهم می کشید. روزی به او گفتم:

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه