بر کرانه غدیر صفحه 1637

صفحه 1637

گفت:

برخیز و بیا. با او تا نزدیک غروب راه رفتیم و به بغداد رسیدیم.

*****

الغدیر، ج 9، ص 50.

اعتراض به خداوند و سزای آن

شیخ بزرگوار ابولحسن علی، می گوید:

روزی در حیاط اطاق خلوت دائی ام، شیخ احمد رفاعی بودم و غیر او کسی در آنجا نبود. صدای خفیفی شنیدم. دیدم مردی پیش دائی ام نشسته و آنها مشغول صحبت هستند.

پس از مدتی آن مرد از شکاف دیوار همان اطاق خلوت بیرون رفت و ناپدید شد.

به پیش دائی ام رفته و گفتم:

او که بود؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه