بر کرانه غدیر صفحه 1640

صفحه 1640

ای علی!

او را رها کن که خدا از او راضی شده است. از دیدن حال او ملائکه آسمان به گریه افتاده اند. ساعتی در حال بیهوشی بودم.

آنگاه به هوش آمدم و خود را در پیش دائی ام در حیاط اطاق خلوت دیدم. به خدا قسم نمی دانم چگونه رفتم و چگونه آمدم؟

*****

الغدیر، ج 9، ص 51.

خدا ما را کافی است

شیخ صالح تکریتی حکایت می کند که:

در مسافرتی که به یمن داشتم، هنگامی که به وسط دریای هند رسیدیم، دریا طوفانی شد.

کشتی شکسته شد و هر کسی روی تخته شکسته ای به ساحل حرکت می کرد. من نیز به جزیره ای رسیدم. جزیره آباد و سرسبزی بود. مسجدی را دیدم و وارد آن شدم. هنگامی که وقت نماز عشاء فرا رسید، دیدم «شیخ حیوه حرانی» وارد مسجد شده همه به احترام او ایستادند و به او سلام گفتند. او جلو ایستاد و با آنها نماز عشاء را به جماعت خواند. آنگاه تا به صبح مشغول نماز خواندن شدند.

پس شنیدم که

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه