ترجمه الغدیر - جلد 7 صفحه 108

صفحه 108

صاحب باشد، طراز بندم، موفق نشدم. هنگامی که در اسکورت خود با من روبروگشت و من نزدیک شدم تا آنجا که عنان دو مرکب بهم پیوست، به یاد یوسف افتادم و بر زبانم گذشت: " ما هذا الا بشر ان هذا الا ملک کریم " این مرد ما فوق بشر است، این فرشته عالی مقام است. و او در پاسخ گفت: " انی لاجد ریح یوسف اولا ان تفندون " اگر نه این بود ک‌ه مرا تخطئه کنید می گفتم بوی یوسف بمشام می رسد، بعد فرمود: خوش آمدی؟ مرحبا بالرسول، ابن‌الرسول، الوصی ابن الوصی.

8- صاحب دراهواز با مرض اسهال به بستر افتاد، هر گاه که از سر طشت برمی خاست، در کنار آن ده دینار زر سرخ می نهاد، مبادا خدمتگار از کار ملال گیرد و ازاین رو خدمتکاران خواهان دوام کسالت بودند، و چون عافیت یافت، قریب پنجاه‌هزار دینار تصدق کرد

9 - در " یتیمه الدهر " از ابو نصر ابن المرزبان حکایت آورده که هر گاه برای صاحب ابن‌عباد، آب یخ می آوردند، بعد از نوشیدن آن می گفت:

قعقعه الثلج بماء عذب

تستخرج الحمد من اقصی القلب

- قورت قورت آب یخ، بیرون کشد سپاس الهی را از ته قلب.

و بعد می گفت: بارپروردگارا لعنت خود را بریزید، تجدیدفرما.

10- در " معجم البلدان "می نویسد: ابن حضیری، شبها به مجلس‌صاحب حاضر می گشت، شبی چرت بر او غالب‌گشت و بادی از او برخاست، در نتیجه شرمسار و از حضور دربار برید، صاحب گفت این دو بیت را بر او بر خوانید.

- حضیری زاده به خاطر آوازی که چون ناله نای و آوای عود است. خجل مباش.

- باد است، چه می توان کرد؟ می توانی آنرا حبس کنی. تو که سلیمان نیستی.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه