ترجمه الغدیر - جلد 8 صفحه 114

صفحه 114

غدیریه الموید فی الدین

اشاره

در گذشته 470

قال و الرحل للسری محمول

حق منک النوی و جد الرحیل

- کاروان بار سفر بربست و او گفت: این نه هنگام رفتن است.

- کارت از شوخی به جد پیوست، نه چنینم‌گمان بی مهری می رفت.

- گفتم - و دل در آتش حسرت می سوخت، سیلاب اشک بر رخسارم روان بود:

- پدرم فدایت باد، فرمان سرنوشت است و اقتضای آن‌وعده های دروغین.

- تا چند گفتم و گفتم: دست از جفا و بی مهری بردار،کوه راهم طاقت حرمان نیست.

- پنداری‌رنج حرمان سهل و آسان است، ندانی که‌تا چند بر دل زارم ناگوار است.

- درجامه سلامت خوش و خرم می خرامی، من از سوز عشق درمانده و از پافتاده.

- گفت: اینک خرده مگیر، چندی بپای که‌عذر گذشته ها باز جویم. گفتم: دیگرنه جای درنگ است.

- گفت: من بر سر پیمانم، هر چه خواهی آرزویت بر آرم. گفتم: نه پندارم که راه وفا گیری.

- گفت: آتش درونم را دامن زدی، آه جگر سوزم گواه اشتیاق است.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه