ترجمه الغدیر - جلد 21 صفحه 207

صفحه 207

مرتبا پیش تو بیایم و ترا تعلیم کنم. بدین ترتیب، خضر، سه سال تمام هر روز می آمد و همه علومی را که از ابو حنفیه در طول سی سال فرا گرفته بود، بدو آموخت و حقایق و دقایق و دلائل علم را تعالیم کرد. ابو القاسم، از این رهگذر شهره روزگار و یگانه زمان خود گردید،چنانچه کتابی تالیف کرد و صاحب کرامت شد و مریدان و شاگردان رو به فزونی گذاشتند. و ی مرید بزرگسالی داشت، که هرگز از شیخ جدا نمی شد. شیخ، هزار کتاب از تالیفات خود را در صندوقی گذاشت و به آن مرید داد و گفت: کاری برای من پیش آمده، که تو این صندوق را ببر و در جیحون ببند از. آن مرید، صندوق را برد و از پیش شیخ بیرون آمده با خود گفت: من چگونه تالیفات شیخ را در آب بیندازم؟ اینک میروم و کتابها رانگه می دارم و به شیخ می گویم که آنها را به آب اندختم. کتابها رانگه داشت. نزد شیخ که آمد، گفت: صندوق کتابها را در آب انداختم، شیخ پرسید: در آن ساعت چه علامتهایی دیدی؟ آن مرد گفت: چیزی مشاهده نکردم. شیخ گفت: برو و صندوق را بینداز. مرید آمد و خواست که کتابها را بیندازد، تا برایش توهین نشود، ولی بار دیگر همچون دفعه اول پیش شیخ برگشت. شیخ پرسید: آیا انداختی؟ گفت: آری. شیخ گفت: نینداخته ای، برو و بینداز. من در این امر با خدا رازی دارم و فرمان مرا رد نکن. مرید رفت و صندوق را به آب انداخت. ناگاه دستی از آب ظاهر شد و صندوق را گرفت. مرید پرسید: تو کیستی؟ از آب ندا آمد که مامورم امانت شیخ را نگاهداری کنم. مرید باز گشت و نزد شیخ آمد. پرسید: آیا انداختی؟ گفت بلی. پرسید: چه نشانه ای دیدی؟

مرید گفت: من دیدم که آب شکافته شد، دستی از آن برون آمد و صندوق را گرفت. من متحیر ماندم که راز این امر چیست؟

شیخ گفت: سر آن اینست که وقتی قیمت نزدیک شود و دجال ظهور کند و عیسی بر بیت المقدس نازل می شود و انجیل را در کنار خود میگیرد، می گوید:

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه