ترجمه الغدیر - جلد 21 صفحه 267

صفحه 267

سوار شد و جلو من در دست او بود، تا اینکه به مقام قاب قوسین یا کمتر رسید.

به من گفت: ای فر زندم و ای نور چشمم، این قدم من بر گردن تو قرار گرفته و قدمهای تو بر گردن همه اولیای خدای تعالی قرار می گیرد و این اشعار نیز گفته شده است:

" به عرش با شکوه خدا بار یافتم و پرتوهای آن بر من نمایان شد و خدا این مقام را به من بخشید. قبل از تخلق به اخلاق الهی. به عرش خدا نگریستم و ملکوت او بر من آشکار شد و خدا مرا بر کشید و تاج وصال را با نظر در احوال من بر من کرامت کرد و اوست که شرافت می دهد و مرا جامه تقرب می پوشاند ".

عبدالقادر و ملک الموت

از سید شیخ بزرگ " ابو العباس احمد رفاعی " روایت است که گفت: " یکی از خدمتکاران شیخ عبد القادر گیلانی در گذشت. زنش پیش او آمد و ناله و گریه کرد و از او خواست که شوهرش را زنده کند. شیخ به مراقبت روی آورده و در عالم باطن دید که ملک الموت علیه السلام به آسمان صعود می کند. و با خود ارواحی را که آن روزی قبض کرده، همراه دارد. گفت: ای ملک الموت، بایست و روح خدمتگذار مرا به من بده و نام آن خادم را گفت. ملک الموت اظهار داشت: من ارواح را به فرمان الهی می گیرم و به در گاه عظمت او تقدیم می کنم. این چگونه ممکن است روحی را که به امر پروردگار قبض کرده ام بتو بدهم. شیخ، در خواست

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه