ترجمه الغدیر - جلد 21 صفحه 69

صفحه 69

است که هرگاه بر من دست یابد، هرگز از دست اورهایی ممکن نیست و سرانجام مرا می کشد. اهل قبیله گفتند: چنین نیست. آنگاه وی دست خود را در دست آنان قرار داد و آنها او را پیش " زیاد " وردند. او گفت: " بشتابید، کار او را تمام کنید، چرا گرفتاری مرا بیشتر می کنید؟ من چگونه می توانم کسی را آزاد کنم که فتنه ها بر می انگیزد و بر فرمانروایان حمله می کند؟ " گفت: " من فقط از روی امانی که به من دادند پیش تو آمدم ". زیاد گفت: " او به زندان بیندازید " و سرانجام با یاران " حجر " کشته شد.

عبدالله بن خلیفه

" زیاد "، " بکیر بن حمران احمری " را فرستاد تا " عبدالله بن خلیفه طائی " را دستگیر کند، چرا که او را با " حجر " دیده بود. گروهی را به جستجوی او گماشتند، تا او را در " مسجد عدی بن حاتم " یافتند و از آنجا بیرون کردند. وقتی که می خواستند او را بیرون بیاورند، او با عزت نفسی که داشت خود داری کرد،پس با آنها به جنگ برخاست. پس به او آنقدر سنگ انداختند تا بیفتاد. خواهرش " میثاء " فریاد زد: ای قبیله " طی " آیا پسر خلیفه را تسلیم می کنید؟ زبانتان را باز کنید و نیزه هاتان را بکار گیرید. " احمری " که این فریاد را شنید، ترسید که قبیله " طی " جمع شوند و او رابکشند. لذا فرار کرد. گروهی از زنان " طی " بیرون ریختید و او را در خانه ای بردند و " احمری " از آنجا فرار کرد تا به نزد " زیاد " رسید و گفت که قبیله " طی " بر سر من ریختند و نتوانستم با آنها روبرو شوم، لذا پیش تو آمدم. زیاد پیش " عدی " کسی فرستاد، در حالی که او در مسجد بود. او را به زندان افکند، چرا که از جای " عبدالله " خبر داشت. " عدی " گفت: من چگونه کسی را پیش تو بیاورم که مردم او را کشته اند؟ گفت: بیاورید تا بکشندش. او بهانه آورد و گفت: من نمی دانم کجا است و چه کار مکند پس او زندانی کرد.

دیگر از اهالی " مصر "، از قبیله " یمن " و " مضر " و " ربیعه " کسی نماند

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه