بانک غدیر صفحه 2683

صفحه 2683

نام خيبر نامي آشناست، آوازه اين نام مديون فاتح آن است. «ناجوانمردي يهوديان خيبر، پيامبرصلي الله عليه وآله را بر آن داشت كه اين كانون خطر را بر چيند و همه آنها را خلع سلاح سازد؛ زيرا بيم آن مي‌رفت كه اين ملّت لجوج و ماجراجو، بار ديگر با صرف هزينه‌هاي سنگين، بت پرستان عرب را بر ضد مسلمانان برانگيزد و به خصوص آن‌كه، تعصّب يهود نسبت به آئين خود بيشتر از علاقه مردم قريش به بت‌پرستي بود و براي همين تعَصُّب كور بود كه هزار مشرك اسلام مي‌آورد، ولي يك يهودي حاضر نبود از كيش خود دست بردارد و لذا پيامبر گرامي اسلام فرمان تسخير آخرين مراكز يهود را، در سرزمين عربستان صادر نمود.» (53)

علي‌عليه السلام جان! و اِي همه هستي تاريخ، در آن روز پرچم سفيدي چشمانم را خيره نمود، پرچمي كه هنگام حركت، نبي مكرّم اسلام به دست شير خدا داده بود. استحكام دژهاي خيبر عجيب بود، سنگرهاي نفوذناپذير، شكستن چنين موانع عظيمي، نياز به هنرمنداني ورزيده و جنگجوياني كارآزموده داشت. فرماندهان و پرچمداران سپاه اسلام كه براي فتح دژ خيبر رفته بودند، هر روز در حالي بر مي‌گشتند كه قدرت و هيبت صاحبان دژ را، مي‌سُرائيدن. در آن لحظات حسّاس جمله مبارك پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله در جاي جاي زندگي تاريخ مي‌درخشد، چون آن كلام، تنها يك تقدير نظامي ساده نبود، بلكه ترسيم راه و رسم زندگي ولايت مدارانه بود، زندگي كه جا دارد، دنيا براي آن تمام عمر فكر نمايد. جمله‌اي عجيب بود «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّه وَرَسُولُهُ كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّارٍ لَا يَرْجِعُ حَتَّي يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَي يَدَيْه» (54) اين پرچم را فردا بدست كسي خواهم داد، كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول خدا هم او را دوست دارند و خداوند اين دژ را، به دست او مي‌گشايد. او مردي است كه هرگز پشت به دشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نكرده.

تمام سربازان، آرزوي دست يافتن به اين مدال را پرستش مي‌كردند، عالَم خيال براي اون رزمندگان، شيرين ترين لحظات را نشان مي‌داد، چه آرزوهاي را در سر مي‌پروراندند؟ كم نبود اين مقام، شب عجيبي بود، آن شب، شبِ حكومت احساسات، بر تك تك جنگ جويان، هر يك زير لب زمزمه‌اي داشت، خدا كند فردا، من باشم و مدال رضايت نبوي نصيب من گردد.

با خود نمايي خورشيد عالم افروز در روز موعود، پيامبرصلي الله عليه وآله را ديدم كه فرمود: علي‌عليه السلام كجاست، چه فرقي مي‌كند كي، كجا باشد؟ بايد ديد شمشيري كه حتّي لحظه‌اي براي غير رضاي پروردگار از غلاف بيرون نيامده كجاست. در پاسخ پيامبر رحمت صلي الله عليه وآله گفته شد چشمان نازنينِ عزيز خدا، ناراحت است، نبي رحمت، امير فتوّت را طلبيد از درد چشم مي‌ناليدي، آن زمان كه آب حيات از دهان عصاره خلقت، به چشمانِ نازنين شما تماس گرفت، سلامت حاصل گشت، ذوالفقار با وقار سر به جانب آسمان بلند كرد، گويا سجده شكر به جاي آورد. كه خدايا! مگر قطعه فلزي در اين عالم، چقدر لياقت پيدا مي‌كند؟ چگونه به من اين همه محبّت فرمودي؟! كه در چنين افتخارات براي دينت در دستان ابر مرد تاريخ بدرخشم. آن زمان كه اين شمشير خدايي را در دستان شير خدا گرفتي، به سوي دژ مستحكم يهود، پيش رفتي، پرچم زيباي اسلام را در نزديكي دژ، بر زمين نهادي، خود را جانانه معرفي نمودي قهرمان يهود را از پاي در آوردي و درب خيبر را كَندي و به جاي سپر از آن استفاده نمودي و خود فرمودي: «مَا قَلَعْتُهَا بِقُوَّةٍ بَشَرِيَّةٍ وَلَكِنْ قَلَعْتُهَا بِقُوَّةٍ إِلَهِيَّةٍ وَنَفْسٍ بِلِقَاءِ رَبِّهَا مُطْمَئِنَّةٍ رَضِيَّةٍ وَفِي ذَلِكَ الْيَوْم» (55) من اين در را به قوّت بشريّه از جاي نكندم، بلكه باقدرت الهي در حالي كه ايمان راسخ به روز قيامت داشتم آن را از جاي درآوردم، قدرت بشري قادر به كندن اين در نبود».

فتح مكّه؛ يك شگفتي ديگر، بي‌نظير در تمام اديان، دانشگاهي براي تمام جنگ‌ها و براي تمام لشكر كشي‌ها، يك شاهكار خلقت، تمام كرسي‌هاي نظامي بايد بر صندلي‌هاي اين مكتب بزرگ بنشينند تا درس جنگ را، ديكته كنند، فلسفه جنگ را مرور نمايند و شرافت انسانيّت را از مكتب اسلام ياد گيرند، معني جنگ را از اوّل بياموزند، و صله‌هاي ناجور را به دامن اين دين مقدّس نچسبانند.

حركت رسول نور براي فتح خانه خدا را در سال هشتم هجرت ديدم. هيچ‌كس اين لذّت مرا حس نمي‌كند، در چگونگي بيانش ماندم، آن صحنه بي‌نظير، عزيمت مولود كعبه براي نائل شدن به زيارت زادگاه خود. مكّه بدون خونريزي آزاد شد، و ابوسفيان و فرزندانش اسير و ذليل در ذمّه اسلام، زير پرچم رحمت نبي رحمت صلي الله عليه وآله قرار گرفتند، نوبت به شكستن بت‌هاي مكّه، «خدايان آبا و اجداي» (56) قريش فرا رسيد. هنوز برايم هضم نشده و در عمرم مبهم مانده، كه چرا اوّل نبي‌صلي الله عليه وآله بر دوش وصي عليه السلام قرار گرفت، بعد وصي را امر فرمود بر دوش نبي قرار گيرد تا بت‌هاي مكّه به دست فرزند كعبه شكسته شود؟با خود گفتم باز علي‌عليه السلام.

بار ديگر شير اسلام، اين بار پاي بردوش گل سرسبد عالم خلقت نهاد، خدايا چقدر به او عشق مي‌ورزي؟ چقدر به او فضيلت دادي؟ محمّد پدر همسر او، حمزه سيدالشهداعليه السلام عموي او، جعفر طيار عليه السلام هم پرواز فرشتگان، برادر اوست. كوثر هستي، همسر اوست. دو سيّد جوانان اهل بهشت پسر اويند، اوّلين اسلام آورندگان بود آن زمان كه رنگ بلوغ را نديده بود، طهارت و پاك دامني او را در نوجواني خدايش ستود. و اينك فتح مكّه پاي بردوش نبي‌صلي الله عليه وآله بگذاشت بتان بشكست، اين است كه مي‌گويم هرجاي تاريخ، گذر شود بايد علي‌عليه السلام را در آنجا يافت؛ از آدم تا خاتم و از خاتم تا روز محشر، روز حساب كه فرا رَسد، علي‌عليه السلام شفيع محشر است پاي حساب كه به ميان آيد علي‌عليه السلام «قَسِيمُ الجَنَّهِ وَالنَّار» (57) است.

آهنگ رفتن غزوه تبوك حالم را دگرگون مي‌سازد، شوقي به من دست مي‌دهد؛ فكر مي‌كنم اگر عمرم را، صرف اين ماجرا نمايم ضرر نكنم گفتني هاي زيادي از آن روز دارم. امان از منافقين بدتر از كفّار، پست‌ترين و شقي ترين انسان‌هاي روي زمين، دو چهره‌هاي مغضوب پروردگار، نه به خود اعتقاد دارند، نه به خداي خود، و نه براي ملّت‌ها جايگاه و ارزشي قائلند، از هيچ خيانتي براي رسيدن به هدف خود فروگذار نمي‌كنند. عَلَمِ اسلام را در خيلي از جنگ‌ها به دوش كشيدي، هرگاه كه اسب را ركاب مي‌گرفتي، صفحه‌اي در تاريخ ورق مي‌خورد و حماسه‌اي به يادگار مي‌ماند، خدمتي براي بشريّت انجام مي‌دادي.

از افتخارات تواين است كه در تمام نبردها در كنار پيامبر بودي، امّا تبوك اين آخرين غزوه نبي‌صلي الله عليه وآله بدون علي‌عليه السلام و اوّلين غزوه بدون وصي پيامبرصلي الله عليه وآله را ديدم كه دقيقاً برخلاف جنگ‌هاي ديگر، گويا ميل رفتن تو را به ميدان نداشت، سياست مداري او را خوب مي‌شناختم، مؤسس حكومتي نو بنياد، حكومتي بي‌نظير در عمر تاريخ كه تازه چند بهار از عمر خويش را پشت سر نهاد. بايد تدبيري انجام مي‌داد تا با آن چاشني تمام حيله‌هاي منافقان، از جا در مي‌آمد و ترفندهاي دو رويي آنان، عقيم مي‌ماند. در قلب‌هايشان مرض بود «فيِ قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كاَنُواْ يَكْذِبُون» (58) نمي‌فهميدن رسول نور از روي هواي نفس سخن نمي‌گويد. «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَي * اِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي» (59) اين بدترين انسان‌هاي روي زمين شروع به شايع سازي كردند كه علي‌عليه السلام امتناع از جنگ مي‌كند، كور بودند، كه علي‌عليه السلام اوّل مجاهد اسلام بود، ضربه علي‌عليه السلام در جهاد، روزي افضل از عبادت جنّ و انس، و روزي ديگر جبرئيل را در آسمان به وجد مي‌آورد و تمام عالم انگشت حيرت به دندان ميگزيدند. براي ابطال اين تهمت، خدمت پيامبرصلي الله عليه وآله شرفياب گشتي، لب‌هاي آيات الهي تكان خورد و كلمه تاريخي خود را كه از دلايل واضح و روشن امامت و جانشيني بلافصل پيامبرصلي الله عليه وآله است و در تاريخ چون خورشيد مي‌درخشد را فرمود: «أَفَلا تَرضَي يَا عَلِي اَن تَكُونَ مِنِّي بِمَنزِلَهِ هَارُونَ مِن مُوسي، اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِيَ بَعدِي» (60) به خود پيچيدم، عجيب كلامي بود! تمام مقام و منصب هارون را براي تو ثابت نمود، اگر تمام مقام، مرادش نبود، دليلي براي استثنا باقي نمي‌ماند.

گفتار ششم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه